آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: مدیر عملیات :.

چهارشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۳۸ ب.ظ

به نام خدا

همسایه و فامیل خیلی نزدیک، ساعت 12 و نیم شب، براش حادثه پیش اومد. با زنگهای مداوم خانمش، از خواب پریدیم و تا 2 شب فقط دوئید تا ماجرا حل و فصل شد.

شب که همه آبها از آسیاب افتاد و ختم به خیر شد و شکر گویان وارد رختخواب شدیم، همسر گفت:

"امشب رو دیدی؟ این یکی از شبهای شغل منه! از خواب پریدن و دوئیدن تا حل مسئله"

بعد یاد اتفاق وحشتناک پارسال که برای من تو همین روز افتاد، افتادیم. با دلخوری گفت:

"اون وقت چرا همش من باید پای ماجرا باشم؟؟؟ باید درد همه رو ببینم"

گفتم مال من بدتر بود یا امشب؟ گفت:"مال تو. فکر کردم مُردی دیگه!"

اشکها و چشمهای سرخش. صدای لرزونش، هرگز فراموشم نخواهد شد...


http://p3cdn2static.sharpschool.com/common/resources/images/Cliparts/Awards/Gold%20Medal%20Numbered.png

نامبروان من، دوستت دارم...


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۱۳
مریم صاد

نظرات  (۲)

خدا حفظش کنه.
پاسخ:
الهی آمین
با ارزش ترین چیز رو دارین
پاسخ:
الحمدلله رب العالمین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی