آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: مادر :.

پنجشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۵۶ ب.ظ
به نام خدا
روز مادر امسال، و میلاد حضرت زهرای (سلام الله علیها) امسال خاص بود.
تصمیم گرفتیم بریم سفر کوتاه به قم. با مامان اینها. با قابلمه آب جوش و قیچی.
ولی خداروشکر به من سخت نگذشت. ولی به همسر و نرجس چرا. هر دو دیشبش سرما خورده بودن و منم با اینکه کمی احساس بی حالی داشتم به روی خودم نیاوردم تا این آخرین سفر این زمانم رو برم آماده بشم برای روزهای عظیم و پرکار بعدی.
آخر شب برگشتیم و خوابیدیم و من نه برای اذان صبح بیدار شدم نه با صدای زنگ گوشی برای نماز صبح. همسر انقدر تکون تکونم داد تا بلاخره بیدار شدم. خستگی و لاجونی رو در نظر بگیرید.
همسر که شیفت بود و من تنها. یکمی کار خونه باقی مونده رو انجام دادم و بیشترش رو خواب بود.
عصر رفتم خونه مامان اینها. مامان سر پایان نامه بود و در حال تایپ. تا چشمش بهم خورد با یه حال خاصی بهم گفت "می دونی چقدر امروز نگرانت بودم؟"
گفتم که همش خواب بودم. برام از نگرانی ها و فکرهاش گفت. اینکه خیلی خیلی کم مونده تا به دنیا اومدن یاس سادات. اینکه چقدر داره برای بنیه و توانم دعا می کنه. برای روز زایمان و بعد از زایمان.
خبرهای خوبی این چند روز نشنیده و نگران تر از قبل شده. یک اینکه من به جای اضافه کردن وزن، بر خلاف خوردن چیزهای مقوی و چرب و گرم، وزن کم می کنم. و دو هم اینکه از فاطمه هی خبر می رسه که توی روز خیلی بی تابی می کنه و فقط شبها خوابه و روزها فقط گریه می کنه.(البته با ماساژهای شکمی خاله ش و استفاده از ابزاری به اسم پستونک، شنیده شده مشکل به کل حل شده)

***
خلاصه اینکه مادر است.
با وجود اینهمه دغدغه ای که خودش برای کارهای خودش و رسوندن پایان نامه اش به مرحله قابل قبول داره، که وقتی یاس سادات و فاطمه اومدن، فراغ بال داشته باشه برای رسیدگی و کمک، وسط کارهاش برای ما ها هم هی غصه می خوره و دعا می کنه و فکرش مشغوله.
آدم وقتی مادر بشه، دیگه روز بی فکر نداره. مثلاً با توجه به اینکه ماها از خونه اش رفتیم(ازدواج کردیم)، در تفکر عوام، بهترین فرصت برای ادامه تحصیلش تو مقاطع بالاتر رو داره، ولی آیا واقعیت اینه؟ گرفتار تر شده. خانم گرفتار نام دیگر مادر من است.
دلم برای مهربونی کردنهاش می سوزه. با توجه به کمال طلب بودنش، می خواد همۀ نقشها رو به بهترین شکل ممکن انجام بده. خدا وکیلی تا امروز هم همین طور بوده. نقش مادر. همسر. معلم. دوست. فرزند. عروس. خواهر و ... و چطور خدا بهش توان داده؟؟؟؟

چقدر بغض توی این پست هست. کاش همۀ دخترها، مادر بشن تا تازه بفهمن چه فرشته هایی رو تو خونه هاشون دارن. قدرشون رو بدونن. دل به دلشون باشن.
هعی...





پی نوشت:

مادر نشدی که بفهمی...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۱۲
مریم صاد

نظرات  (۳)

۱۲ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۰۵ طاها میرویسی
مبارک باشه
پیام مستتر در متن دریافت شد.
مادر نشدم که بفهمم...
:)
پاسخ:
از این جنبه ش رو من هم هنوز نشدم که بفهمم. 
مادر بزرگ خدا بیامرز من یه جمله داشت که همیشه به کسایی که بهش میگفتن همه بچه ها رفتن دیگه راحت شدی میگفت.
میگفت با بزرگ شدن بچه ها شادی و غم و دلواپسی آدم ،همه با هم زیاد میشه. اون موقع که تو خونه بودن نگران خودشون بودم، الان خودشون و همسراشون و نوه هام.

راست میگفت واقعا.

خدا مامانت رو حفظ کنه ایشالا.
پاسخ:
خدا بیامرزتشون. واقعا...
خدا مامانها رو حفظ کنه. 
مامان شما رو هم سالیان سال شاد و سلامت حفظ کنه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی