آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: بالادستی ها :.

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۲ ب.ظ

به نام خدا

چقدر این پستهایی که می نویسم همش به گذشته ربط داره:


***

بعد از به دنیا اومدن فاطمه خانم، از بیمارستان که اومدیم، حالم خوب نبود و تا یکی دو روز هیچکی نتونست سر حال بیارتم. اشکمم خودجوش می ریخت.

یهو، از اونجایی که همش می گم در تمام این مدت تنها کسی که یار و یاور اصلیم بوده حضرت زهرا سلام الله علیها بوده؛ در استیصال کامل، در فروافتادگی کامل، در بیچارگی کامل(در یک کلام مثل همیشه به موقع به موقع) راهی رو پیش پام قرار دادن، که رنگ و بوی همه چیز رو عوض کرد و من دیگه هیـــــــــچ غصه ای نداشتم.

امروز اون راه به نتیجه رسید. و من به شدت حالم خوبه. جز هیجان دیگه ترسی در من وجود نداره و کلی هم آگاهم نسبت به شرایطم.

ولی باز ته ته ته ته ته دلم به این راهه امید چندانی ندارم، باز دوباره چشمم به بالاست. به خودشون، تا این مرحله رو هم برام بگذرونن.


http://rozup.ir/up/ashuora/Pictures/milade-hzahra01/01_milade_hazrat_fatemeh_ashuora.ir.jpg



پی نوشت:

وای که چقدر خوبه این بزرگان رو داریم، کسایی که کار از دستشون بر میاد، و برات انجام می دن، و بین زمین و آسمون رهات نمی کنن، وای که چقدر خوبه هستن. وای خدای مهربونم ممنونم که دادیشون به ما، سختی دنیا رو برای ما به دوش کشیدن و بودن تا ما هی بریم پیششون نق بزنیم و اونها بدون هیچ اخم و تخمی نازمون رو بکشن...

وای خدایا....


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۲۱
مریم صاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی