آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: داخل آب و گل :.

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۰۷ ب.ظ
به نام خدا
عروسی ها برگزار شد.
یکیش رو با همسر بدون یاس سادات رفتیم. و اون روز، روز خیلی خیلی بدی بود. دست تنهای دست تنها مونده بودم و حسابی هم کار سرم ریخته بود و یاس سادات هم که شصتش خبردار شده بود من کارهای دیگه ای به غیر از اون دارم بیتاب شده بود و یک بند بهم وصل بود.
عصر با مصیبت به کارهام رسیده بودم و کاملاً از رفتن منصرف شده بودم. مامان بلاخره اومد و وقتی فهمید از رفتن پشیمون شدم، کلی توصیه و اینها که یاس سادات رو بگذارم پیشش و برم.
اصرار های مامان باعث شد که بریم. خوب بود. ولی اونجا همش دلم پیش یاس بود و اضطراب داشتم. وقتی برگشتم، با مامان جلو در وایساده بود و وقتی دیدمش احساس کردم صد ساله ندیدمش و جونم براش در می رفت.
هوووم....
عروسی دوم رو با خانواده دعوت بودیم. به معنی واقعی کلمه به اشتباه کردن افتادم. یاس به شدت خوابش می اومد و باز دوباره بهم وصل و لباسم نا مناسب این اتصال و خیلی اذیت شدم. خیلی.
عروسی سوم رو دیگه کنسل کردم و نرفتم. هم دور بود هم تجربه باعث شد به این نتیجه برسم. هنوز خیلی زوده. یاس از آب و گل در بیاد بتونم باهاش برم و راحت باشم. وگرنه اصلاً هیچ جا کیف نمی ده.
:(
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۰۳
مریم صاد

نظرات  (۲)

welcome to parenthood 

کاملا درکت می‌کنم.

من عملا از دی‌ ماه تا فروردین غار نشین بودم. تا بالاخره پسری از آب و گل در اومد و تونستیم قلق همو بفهمیم.

فک می‌کنم همه این دره رو داریم و بد که ازش میگذاریم زندگی‌ کلی‌ گل و بلبل می‌شه. 

پاسخ:
روزهای عادی گل و بلبل هست روزهایی که کار دارم ولی نه.......
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۲۶ کشک و بادمجون
دلم عروسی میخواد. دخترک از وقتی از آب و گل دراومده نرفته عروسی. فک کنم خیلی ذوق کنه.
پاسخ:
کاش بشه برید تا قبل نی نی جدید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی