.: نرجس :.
دوشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۰۵ ق.ظ
به نام خدا
داشتم برای همسر لباسهای مشکیش رو اتو می زدم که برای مراسم ختم اون تی شرت و شلواره رو نپوشه و رسمی بره. همزمان فکرم مشغول فیلمهای ارسالی هموطنان برای "قهرمان من" ماه عسل بود.
بعد فکر کردم آیا من هم در اطرافم قهرمانی می شناسم؟ و یک هو جرقه زد. فکر به اینکه بخوام معرفیش کنم خیلی خوب بود. ولی برخوردش بااین مقوله و با من رو نمی تونستم متصور بشم...
از تحصیلاتش بخوام بگم؟ از فعالیتهای قرآنیش بخوام بگم؟ از فعالیتهای ورزشیش بخوام بگم؟ از فعالیتهای تحقیقاتی چه در زمینه درسیش چه معارف و قرآن و کلاً هر مبحثی که در موردش شنیده باشه، بگم؟ از فعالیتهای اجتماعیش بگم؟ از فعالیتهای کاریش بگم؟؟؟
از کجا شروع کنم و تو چند دقیقه چقدر در موردش حرف بزنم؟
همه اونها به کنار، از خواهرانگی هاش؟ از جیجی باجی هاش؟ از خاله گی هاش؟ از دوستی هاش با فقط خودم؟ از سنگ صبوری هاش؟ از گوش شنوا بودنهاش؟ از چیش بگم آخه من؟
خب لامصب تولدت مبارک دیگه
اینطور فکر می کنم که قهرمانان ماه عسل در برابرش برن بوق بزنن
نه چون خواهرمه
واقعاً
پی نوشت:
جان من است او
۹۶/۰۳/۲۹
دلم ضعف رفت، چشم بارونی شد از شوق
چقد خوب گفتی
با این که فقط یک بار دیدم نرجس عزیز رو ولی همون یک بار کافی بود برای فهمیدن این که چقد بینظیره
تولدت مبارک نرجس جون، بهترینها رو برات آرزو دارم.