آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: گذا :.

پنجشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۷:۱۳ ق.ظ

به نام خدا

انقدر توی روز ذهنم مشغول پست نوشتن می شه و نمی تونم بیام بنویسم به خاطر والا حضرت، یاس سادات. الآن بعد از نماز صبح که خوابش سنگینه و خودمم خوابم نبرد وقت رو غنیمت شمرده و پستهای درب داغون توی ذهنم رو آپدیت می کنم.

این پست رو تو ماه رمضان می خواستم بنویسم، یعنی یک ماه پیش، و حالا موفق شدم:


از ابتدای ازدواج تا همین یک ماه پیش، من و همسر یک پیمانه و نیم پلوپز، برنج مصرف می کردیم. یه جوری می شد که برای شام همسر چندتا قاشق می موند و خوشحال بودیم از این. 

مرغ هم من یه رون کوچولو برای خودم یه سینه هم برای همسر می پختم و کلیش اضافه می اومد.

خورشتها هم بلا استثناء برای یک وعده دیگه که وقت ندارم و هول هولی هستم، می رفت تو فریزر.

بعد از این طرف:

ما هر وقت شبانه روز، خونه مامان خودم، یا مامان همسر بریم، برامون غذا هست. انقدری که قشـــــنگ سیر بشیم. و من همش به مامانم انتقاد می کردم چرا غذا رو به اندازه پیمونه نمی زنی که زیاد نیاد تو هفته مجبور باشید یه روز "رویداد هفته" بخورید.

تا اینکه...

یاس سادات از ماه رمضان و بعد از سفر قبل از ماه رمضانمون به شمال، قشنگ از کنار غذای ما غذا می خوره. بدون نیاز به میکس یا کار خاص. انقدری که یکی دو روز توی شمال من داشتم گشنه می موندم، مامانا هم که از خود گذشتــــــــــــــــــــــه.


وقتی مامان باشی در این سطح؛ چون بچت اصلاً معلوم نمی کنه کی گرسنه ست کی سیر و اصلاً دوست داره چند وعده غذا بخوره تو روز، مجبور می شی یه باره یه چیزی درست کنی که خوشمزه باشه و دوست داشته باشه و زیاد باشه که هر وقت اراده کرد، در خدمتش باشه.

و من به آنجا رسیدم که به جای یه مشت ماکارونی، یه بسته ماکارونی؛ به جای یک و نیم لیوان سر خالی برنج، دو لیوان پُر پُر؛ به جای اون میزان مرغ که گفتم، سه تا رون و یه سینه؛ و ... استفاده کنم.


بعد، مامان همسر می گفتن بابای خدا بیامرز بچه ها فلان چیز رو دوست داشت بچه ها دوست نداشت منم نیم پختم، یا مامانم اینهای خودم یه روزهای خاصی برای خوردن غذاهایی که ما دوست نداشتیم (مثل کله پاچه و سیرابی) داشتن و  کل سال آزاد نبودن. روزهای جمعه ای که ما نبودیم و اونها تو هزار تا پستو مجبور بودن قایم بشن تا ما از بوش بهره نبریم. 

حالا، با اینکه یاس سادات ماکارونی رشته ای خیلی دوست داره و سرش رو می گذاره داخل دهنش و عین آدم بزرگها می کشه داخل دهنش، ولی راحت تر ماکارونی شکل دار می خوره و برای همین ما با وجودی که خیلی ماکارونی رشته ای دوست داریم، بیشتر ماکارونی شکل دار می خوریم.

خلاصه که این روند انگار ادامه داره. و تمام انتقاداتی که به مامان می کردم و مامان فقط لبخند می زد، به خاطرم میاد و مفهوم لبخندش رو تازه متوجه می شم.





پی نوشت:

اولین بار، وقتی کاسه ای که توش براش غذا گرم می کنم رو دستم گرفتم بلند چند بار گفت "گذا". ازون به بعد متوجه شدم که کاملاً متوجهه. 

دیگه هم خبری از "آآآآممممممم" نیست و دلتنگم...

بعد هم اون سفر تاریخی به من فهموند که یاس سادات بد غذا نیست، فقط تعداد وعده ها و ساعات غذا خوردنش مثل بقیه بچه هایی که می شناسم نیست. 






موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۲۲
مریم صاد

نظرات  (۲)

ای قربون گذا گذا گفتنش برم :*
ماکارونی هم که دوست داره ^_^
پاسخ:
وای وای وای
۲۲ تیر ۹۶ ، ۱۵:۴۴ کشک و بادمجون
انگار این عادت همه ماماناست.   :) 
مارال برعکس ماکارونی رشته ای رو بیشتر دوست داره و مام مجبوریم همش رشته ای بخوریم 😄
پاسخ:
دندون دار بشه حالا کامل

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی