آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: ما هم ازین دعواها داریم ! :.

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۴۷ ق.ظ

به نام خدا

همش جملات :

تا صبحانه یاس رو بدم و به شست و شوش برسم، باید برم سر نهار، بعد از نهار اذانه و وقت نماز، بعد از نماز وقت نهاره و بعد اون هم چرت عصرگاهی، اون موقع که بیدار بشیم عصرونه و یا خرید یا خونه مامان همسر یا یه گردش کوتاه، بعدش هم شام. اگه وقتی بمونه این موقع هست که اصولاً انقدر خسته م که ترجیح می دم بخوابم تا بیام تلگرام.

که با سمانه، رد و بدل کردم و نگاهی که بهم می کرد از ذهنم عبور می کنه.

گاهی پیش خودم می گم تو با خودت چند چندی؟

اگر آشپزی عشقته و رسیدگی به خونه مدیتیشن برات حساب می شه و بازی کردن با یاس سادات لذتهای زندگیته و آماده کردن هر بار همسر برای خروج از خونه، عین وقتی که می خواید برید عروسی، جزو بازیهای زندگیت حساب می شه، چرا باید اون نگاه، که شاید تو به خاطر معلوم نبودن چند چندیت با خودت، منفی برداشت شده، آزارت بده و خجالت زده بشی؟

اگه چند چندیت با خودت مشخص بود، حرفها و نگاهها هم برات اثری نداشت.


نمی دونم دلم چی می خواد. و با تنظیم و حذف چه کارهایی می تونم به چه کارهای بیشتری برسم. مثلاً همش جملات زینب برای وقت نداشتن و مطالعه نکردن یادم میاد، و به خودم افتخار می کنم که برای مطالعه هر چند نیم ساعت تو روز، وقت دارم. 

شنا و خط، گم کرده هام هستن. نمی دونم چرا اصلاً هنوز که هنوزه دلم با نوشتن خط صاف نشده. به خاطر فضایی که اشغال می کنه، تمرکزی که می خواد، وقتی که باید بذارم، صداهایی که تولید می کنه.

و شنا. و شنا و خوابهای همه شبه م. واقعاً من خیلی شبها خواب شنا تو دریا، تو اقیانوس، تو استخرهای خیلی خیلی بزرگ رو می بینم. آبهای زلال و شفاف و خنـــــــــــک. و مطمئناً به شکافندگی علم ربط نداره. من دیوونه شنا هستم و واقعاً از غوطه خوردن تو آب لذت می برم. چیزی که روزگاری جزو بزگترین ترسها و حسرتهام بوده. دلم می خواد یه تایمی داشته باشم بدون هیچ کم و کاست، برای این کار. مامان و نرجس قول همکاری دادن، خودم دلم رضا نیست. نمی فهمم خودم رو.


ولی جدای از این، به خودم فکر می کنم، که واقعاً اگر همین دو مورد، یا حتی همین یک مورد اتفاق بیفته، دیگه هیچ حس بدی از نگاهها در برابر توصیفاتت از روزهات، نداری؟ و معلوم می شه بلاخره حالت چطوره؟ 


به طور قطع و یقین، من زن خونه م. به هیچ وجه دوست ندارم به روزگار گذشته برگردم.

ولی از این حس که همین الآن هم دوباره به سراغم اومد، که یه روزی رئیس بودم و حرف و امضام حجت بودو ... کلی کتاب طراحی کردم و ...  از خودم ناراحت می شم که این چندتا جمله حس بهتری بهم می ده تا آرامش امروز. خب کسی که جلوتو نگرفته، بسم الله، برو به روزگار قبل. می ری؟؟؟









نه


موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۲۵
مریم صاد

نظرات  (۱)

۲۵ تیر ۹۶ ، ۱۷:۳۵ کشک و بادمجون
میدونی به نظرم چند وقتی که از ازدواج و بچه دار شدن میگذره با اینکه میدونی بزرگترین لذت دنیا رو داری تجربه می کنی ولی چون سرت یهو خیلی شلوغ می شه گاهی به شکل حسرت واری دلت هوای گذشته رو می کنه روز های بی دغدغه بودنت . برای اکثر خانوما تو این وضعیت پیش میاد . این حسا میرن و میان ولی چون عاشق زندگیتی یه جوری باهاشون کنار میای و اونا همچنان میرن و میان ...
پاسخ:
موافقم. با این تفاوت که من تمام زورم رو می زنم که روزگار قبلم رو در "حال" داشته باشم. با اینهمه مسئولیت و کار جدید وه هیچ کدومش قبل نیود.
 من واقعا از مجرد بودن آزار می دیدم و واقعا دلم نمیخواد به قبل برگردم. فقط همین فعالیت فوق العاده هست که دوست دارم مدیریت کنم و تو روزهام بگنجونم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی