آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: هیجان شب :.

سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۱۰ ب.ظ

به نام خدا

مشغول شام بودیم که یهو صدای آژیر اومد. آژیر آتش نشانی.

تو زمان حاضر و اتفاقات این چند روز؛ و اینکه اون شب، زلزله رو ساختمانهای بلند حس کرده بودن و اطراف ما پر از این ساختمانها؛ یوهو دلم ریخت. همسر ولی بی خیال بود. 

صدای آژیر خیلی خیلی نزدیک بود. تو کوچه مون مثلا. به همسر گفتم بیا برو ببین چی شده، خندید گفت محبوسی گربه س. بو کشیدم و بوی دود کاغذ مانند هم حس کردم. یادم اومد شیفت اون دوست جون جونیش تو ایستگاه نزدیکه. واس خاطر دیدن اون رفت.

یاس رو هم کلی پوشوندم و با بابای خودم رفت و یاد گرفت که "اینها آتش نشانن".

خداروشکر اتفاق خاصی نبود. همسر با دوستش سلام و علیک کرد و زود اومد.




 شب هیجان انگیزی بود.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۸/۲۳
مریم صاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی