.: تحدّی (2 نمره) :.
شنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۳۲ ق.ظ
به نام خدا
یاس سادات که از کنارم رد شد، به خانم روبرویی که داشت نگاهم می کرد لبخند زدم و این شد بهانه ای برای باز کردن بحث. پرسید: "دختر شماست؟"
گفتم بله.
پرسید: " چند وقتشه؟"
گفتم: دو سال و یک ماه و 13 روز
و چشمهاش رو به حالت به خاطر آوردن چیزی؛ به بالای چپ برد. چند دقیقه بعد باز پرسید: "الآن چیا بلده؟"
لبخند زدم. با توجه به اینکه جوّ، فرهنگی بود و سوالش رو خیلی جدی و محکم پرسیده بود، برام جالب بود که بدونم بعد از جوابم چه نتیجه ای می خواد بگیره که گفتم خیلی چیزها.
پرسید: "مثلاً حمد و قل هو الله رو بلده؟"
باز هم با تعجب و با کمی شک جواب دادم: توحید و ناس و یه عالمه شعر.
به دختر کوچولوی هم سن و سال یاس که تو جمع بود اشاره کرد. دخترش بود و به سنش نمی اومد. تقریباً هم سن مامانم بود یا اینطوری به نظر می اومد. و شروع کرد به تعریف و تمجید از توانایی های دختر کوچولوش و به مبارزه طلبیدن من برای تعریف از یاس سادات.
الکی ترس از زمین خوردن یاس رو بهانه کردم و ازش دوری کردم و دیگه هم نزدیکش نشدم و اگر شدم از بچه ش یه تعریفی کردم ولی دیگه گولش رو نخوردم که همکلامش بشم.
از یه زمانی به بعد اینطوری شدم. چه برای خودم. چه یاس. چه همسر.
که چی بشه؟؟؟
۹۷/۰۳/۱۲