آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

۲۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

به نام خدا

خیلی سال پیش، 12-13 ساله بودم، تو چنین شبی تیم فوتبالشون رو هم شکست داده بودیم. 31 خرداد تاریخ خوبی برای آمریکا نیست.


http://media.mehrnews.com/d/2015/06/21/4/1745569.jpg

بچه ها خیلی مردید


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۱
مریم صاد

به نام خدا

این سالها که ماه رمضون تو تابستون بود، مخصوصاً اون روزها که سر کار می رفتم، بیشترین چیزی که بیتابم می کرد عطش بود.


http://oi60.tinypic.com/ixt7v7.jpg


امسال با این داروی معجزه گر آشنا شدم و سحرها با عرقیات خنک مثل شاتره و کاسنی + بهارنارنج برای قوت قلب، مخلوط می کنیم و می خوریم و عجیب تأثیرش رو دیدیم.

الآن خواص دیگه ای ازش دیدم که حتی به خاطر پر کردن حجم معده باعث لاغری هم می شه، و برای امراض دیگه هم مفیده.


سرچ بفرمائید.


پی نوشت:

از عطاری، به اسم "تخم شربتی" می شه تهیه اش کرد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۸
مریم صاد
به نام خدا
خیلی عذاب وجدان داشتم، خیلی.
حس می کردم رفتارم شبیه خانوادۀ "س" بود تو اولین برخورد. اون شب وحشتناک.
ولی وقتی یکمی دنبالشون می گردم و پیداشون می کنم، می بینم هر چقدر دور تر، بهتر. هر چقدر دورتر، بهتر. هر چقدر دورتر، بهتر.

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQ3qRbHCpP57ky_8U5irbikVqg5DbODjfztk0vbDZyqNKeGRiNh1A

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۲
مریم صاد

به نام خدا

قصابی سر کوچه مون، گوشت رو که می کشه و بعد از اینکه به درخواست مشتری، چرخ یا خرد کرد، داخل یک کیسه شفاف و بعد از اون داخل کیسۀ سفید می گذاره.


http://www.lotosplast.com/image/data/%D9%85%D8%AD%D8%B5%D9%88%D9%84%D8%A7%D8%AA/61pUeBrEU8L._SL1000_.jpg


هر کس می خواد بره بیرون خیالش راحته.

اگر کم خریده باشه، یا گوشت مرغوبی نباشه یا گوشت واقعی گوسفندی خریده باشه یا شیشلیک، کسی نیست ببینه و متوجه بشه داخلش چی هست، تا قضاوتی بکنه یا دلش بخواد.

هوووف...




پی نوشت:

فرق هست بین آدم با آدم.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۱۳
مریم صاد

به نام خدا
یک عروسی خیلی خیلی خیلی پر خرج گرفتن.
اصلاً توی محاسبات ذهنت نخواهد گنجید که فقط هزینۀ غذاشون دور و بر 135 میلیون به بالا بود. از باغ و سفره عقد و لباس عروس و سرویس عروس و ماشین عروس و پذیرایی داخل سالن و غیره و ذلک بگذریم.

برای یک مهمونی خانوادگی، افطاری، یک لباس معمولی پوشیده بود(که البته با همسر که تو خیابون پاسداران می گشتیم، لباسهایی که تو خونه می پوشی رو تو ویترین می فروختن یک میلون تومن و اگر این از اون دست لباسها باشه باید 6-7 میلیون بلکم بیشتر پول بابتش داده باشه) بدون زیور الات، آرایش، و هیچ چیز خاص دیگه.

یکی از عروسها گفت:

"فکر نمی کردم انقدر آدم ساده ای باشه"

گفتم:

"بله البته. سادگیش رو قبلاً هم نشون داده! "



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۳
مریم صاد
به نام خدا

ماشین 80-90 میلیونی خرید.
برای یک بنده خدای نیازمند با آبرویی، دم ماه رمضون پول و اجناس جمع می کردیم. زنگ زدیم بهش و درخواست کردیم. شروع کرد :

"اوووه انقده آدم تو دست و بالمون هست. به فلانی داریم فلان قد می دیم. به فلانی فلان و ..."

گفتیم:

"خب خب خب. هیچی. ببخشید. هیچی اصلاً"

تو دلم گفتم، یه وقت اگه کم و کسری داشتی رو ما حساب کن.

همین درخواست رو از یه راننده تاکسی کردیم. ده هزار تومن از دخل در آورد داد، گفت:


"اوضاع خوش نیست وگرنه بیشتر کمک می کردم، شرمندم"



پی نوشت:
فرق هست بین آدم با آدم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۴
مریم صاد

به نام خدا

برای من همچنان لذت بخش هست که برای افطار و سحر مهمانی از خاندان بزرگ و مهم دارم.


http://fidilio.com/userfiles//ramadan-(10).jpg



پی نوشت:

پارسال که این رو نوشتم، یکی بهش برخورد و باهام قهر کرد!؟!؟!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۱۹
مریم صاد

به نام خدا


بهم گفتن، روزهایی که خیلی عاشقی، صدقه بگذار و دعا کن...


http://www.lordfa.com/wp-content/uploads/2014/08/shutterstock_93326353.jpg


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۱۵
مریم صاد

به نام خدا

تا روز آخر شعبان ابداً تو مودش نبودم. حتی پیشواز هم نرفتم. اما شب که دعای ماه رمضان رو تو اخبار پخش کرد، کلی ذوق تو دلم داشتم.


http://www.sqebd.com/vb/Photo/2015_1402172974_668.jpg


ماه رمضون پارسال که اولین ماه رمضون زندگی مشترکمون بود(از قبلی بگذریم که از اواسطش مراحل آشنائیمون آغاز شد) بیشتر روزها خونه مامانم بودیم. پا گشاها و دعوتهای مداوم بعد از عروسیمون بود و رفت و آمدهامون بیجا به حساب می اومد. خیلی اذیت شدیم.

ولی امسال که مامان اینها از ششم تا آخر ماه رمضان نیستن، احتمالاً کسی دعوتمون نکنه، آرامش داریم و می تونیم خونه خودمون باشیم. 


پارسال با همسایه ها خیلی آشنا نبودم، اما امسال که آشنا شدم، اومدم برنامه ریزی کنم که چند شب در میون بهشون افطاری بدم، دیدم جز خودمون و پایینی ها بقیه روزه گیر نیستن. روبرویی و بالایی سمت چپ بچه شیر می دن، بغلی بارداره، بالایی هم پیرزن و پیرمردن. 

خلاصه اینم اینطوری. ولی شاید با این وجود کار خودم رو انجام بدم. بلاخره همسرهاشون هستن.




پی نوشت:

ای بابا، زعفرون چرا اینقدر گرون شد؟؟؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۵۷
مریم صاد

به نام خدا

خیلی دلم گرفته. خیلی...


http://graphic.ir/pictures/__2/_27/dscn826200_20100819_1782190565.jpg


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۲
مریم صاد

به نام خدا

غالب نقاط بدنم درد می کنه، اما دلم خوشحاله. دوباره وارد بخشی شدم که همیشه دم ازش می زنم.


"دست خسته بهتر از دل خسته ست"



http://img1.tebyan.net/big/1383/04/229155237149561671611012242101611956753164171.jpg




پی نوشت:

از تیکه پوکه بدم میاد. کار داری بگو، کمک کنم.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۱۱
مریم صاد

به نام خدا

دنبال کتاب شعرم می گشتم تا بنویسم. یهو چشمم بهش خورد.


http://audiolib.ir/wp-content/uploads/2013/11/Chehel-Nameh-214x300.jpg


برداشتم و رفتم پیشش نشستم. شدیداً توی درس بود. کتاب رو گرفتم جلو روش، تیتر رو خوند و بهم نگاه کرد. گفتم بگیر. گرفت و بدون اینکه بازش کنه گذاشت کنار دستش. منم بی خیال رفتم و نشستم به خط نوشتن.

رادیو پیام و شهرام ناظری جاری بود و من مست نوشتن.


گفت:

آدمها چطور می تونن بنویسن؟

چطوری می شه انقدر قوی بنویسن و از کلمات استفاده کنن؟

چطوریه که من نمی تونم؟


لبخند زدم. به نامۀ 10- 12 رسیده بود.




پی نوشت:

گفتم"آرزومه همین حسهایی که می بینم و می شنوم  رو؛ توی دستهام داشتم و با چشمهام می نوشیدم". مستأصل نگاهم کرد. دلم سوخت.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۱۹
مریم صاد

به نام خدا

این عبارت که تو تیتر هست، شوخی توهین آمیز ناراحت کننده و دلگیر کنندۀ اینها هست به من.

و هرگز نخواهند فهمید چرا.



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۰
مریم صاد

به نام خدا

مسابقۀ بی سابقه داشتیم. قرار بود تو نیم ساعت بنویسیم. ولی همه مون اجراهامون طول کشید و در نهایت یک ساعته شد.


همیشه وقتی من تو کلاس از "شرایط زندگیم" می گفتم، با لحن مسخره که به گفتۀ خودش شوخی ای بیش نیست می گفت :


"اووووه. حالا هی می گه شرایط. مگه شرایطتت چطوریه؟"


من که ازش پایین تر بودم دوم شدم. از این وضعیت راضی نبود. وقت هم کم آورد و مجبور شد برای جلسۀ بعد جریمه شیرینی بیاره. حرصش در اومده بود و یک رَوَند می گفت:


"استاد وقت نبود، شرایط سخت بود، مفرداتم اینجا خوبه، نه اونجا خوبه و(30جا متنشو نوشته بود)"


و دست و پا می زد تا کمی حال خودشو بهتر کنه. منم جوابشو دادم که:


"خب همه مون تو شرایط مساوی بودیم!!! "






پی نوشت:

از رفتارهاش به وضوح ناراحت می شم و واقعاً ناراحت می شم. از لحنش، از عباراتش.

آدمی هست که حالا حالاها باهاش کار دارم.

باید باهاش "کج دار و مریز" سپری کنم.

و چقدر برای منی که همیشه "انتخاب" کردم، این اجبار سخته.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۷
مریم صاد
به نام خدا
تو اوضاعی قرار گرفتیم که مجبور شدیم، دوتا مهمونی دیگه ای که باید می دادیم رو تو یک مهمونی خلاصه کنیم.

با اینکه خیلی بهم فشار اومد، ولی یک جا تموم شد. خیلی سخت و استرس زا بود.

هووووف....
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۴۰
مریم صاد

به نام خدا

همسایه و فامیل خیلی نزدیک، ساعت 12 و نیم شب، براش حادثه پیش اومد. با زنگهای مداوم خانمش، از خواب پریدیم و تا 2 شب فقط دوئید تا ماجرا حل و فصل شد.

شب که همه آبها از آسیاب افتاد و ختم به خیر شد و شکر گویان وارد رختخواب شدیم، همسر گفت:

"امشب رو دیدی؟ این یکی از شبهای شغل منه! از خواب پریدن و دوئیدن تا حل مسئله"

بعد یاد اتفاق وحشتناک پارسال که برای من تو همین روز افتاد، افتادیم. با دلخوری گفت:

"اون وقت چرا همش من باید پای ماجرا باشم؟؟؟ باید درد همه رو ببینم"

گفتم مال من بدتر بود یا امشب؟ گفت:"مال تو. فکر کردم مُردی دیگه!"

اشکها و چشمهای سرخش. صدای لرزونش، هرگز فراموشم نخواهد شد...


http://p3cdn2static.sharpschool.com/common/resources/images/Cliparts/Awards/Gold%20Medal%20Numbered.png

نامبروان من، دوستت دارم...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۸
مریم صاد

به نام خدا

رفتم به باغی

دیدم کلاغی

سنگُ برداشتم

زدم به بالَش

بالَش خون افتاد

بردمش دکتر

دکتر دوا داد

آب انار داد

بهش دادم خورد

حیوونی دیدم مُرد

آشغالی اومد برد


***

http://phow.ir/wp-content/uploads/2013/11/abe-anar.jpg


آب انار داد؟

چرا باید دکتر به کلاغی که بالش خون افتاده و زخم شده، آب انار بده؟ اصلاً مگه کار دکتر آب انار دادنه؟ خیلی باشه کار حکیم شاید باشه، که عطاری داشته باشه و داروی گیاهی بده. بعد آب انار به کلاغ آخه؟ مگه فاکتور انعقاد خون رو تقویت می کنه؟

حدس زدم یه اشتباهی تو تصوراتم شکل گرفته.

اون روز که کلاغ رو تو باغ دیدم و این شعر رو برای خودم زمزمه می کردم، این گره برام ایجاد شد. بعد که حسابی تکرارش کردم، یوهو به ذهنم رسیده بچه نتونسته فرق دوا گلی رو با آب انار متوجه بشه. به جای اینکه بتادین رو بزنه به بال ِخون افتادۀ کلاغ، داده خورده، اونم افتاده مُرده.

چرا آخه روشن گری نکرده بودن برای ما؟ نگفتن ما هم فکر می کنیم دوا گلی، آب اناره، بخوریم فرداش بمیریم؟؟؟



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۲۷
مریم صاد

به نام خدا

زنگشون خورد و دیگه کار به بوس بوس و فدات و قربانت نرسید.



http://media.isna.ir/content/images-172.jpg/2



خدا به سلامت ببره و بیارتتون


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۹
مریم صاد

به نام خدا

تلاش این چند روزه م برای عمو جان :


من غـلام قمــرم

غیر قمر هیچ نگو 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۴۷
مریم صاد

به نام خدا

نمی دونم چرا؟ اصلاً همۀ هدفم از زندگی انگار راضی کردن توئه.

ناراضی نیستم از هدفم. اینم یه هدفه برای خودش و البته به عقیدۀ خودم، یه هدف مقدس.


https://www.colourbox.com/preview/7134790-hand-drawing-cartoon-love.jpg



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۶
مریم صاد