آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

به نام خدا
همه که حسابی برام غصه خوردن به خاطر بلاتکلیفی، براشون یه ماجرایی رو تعریف کردم که حالا همه می گن:
"باز خداروشکر زودتر متوجه شدی".
.
.
.

یکی از دوستهای نرجس، رفت سونوگرافی و گفتن بچه دختره و خریدهاشو کرد و اسمشو انتخاب کرد و روز زایمان رسید و رفت اتاق عمل و قبل از اینکه بیهوشش کنن ازش پرسیدن بچه ات چیه؟ گفت دختر. گفتن اسمشو چی می خوای بگذاری؟ گفت ریحانه و بیهوش شد و وقتی به هوش اومد دید امیر حسین رو دامنشه. تا مدتها همه وسایلش دخترونه و صورتی بود...


http://milkgenomics.org/wp-content/uploads/2013/08/bigstock-two-baby-11073632.jpg


مامای فامیل گفت تشخیص دختر راحت نیست. اشتباهات توش وجود داره. منم از وقتی اون اینو گفته و خاطرۀ اون بنده خدا هم که تو ذهنمه، خیال خودم رو راحت کردم.
امروز رفتیم همینطوری قدم بزنیم باز یه لباس ابی فیروزه ای دیگه خریدم. همش هم براش نقشه می کشم که اگر دختر باشه یه گل سر رنگش می سازم یا تل پارچه ای ناناز. خیلی هم خوشگله و نازه. ولی هنوز صورتی ای که هم پسرونه باشه هم دخترونه پیدا نکردم.
اون از اون...
مامان بنده هم که ترم آخر ارشد هستن، قسمم می دن تا یک ماه دیگه حرف خرید رو نزنم که امتحاناتشون رو بدن و با خیال راحت بیفتن دنبال کارهام. می گن فعلاً با همسر بریم مدل ببینیم که وقتی مامان خواست بیاد دیگه همه چیز مشخص باشه.
تو اینترنت و شبکه های اجتماعی و تلویزیون هم دنبال ملافه و وسایل رنگی رنگی می گردم. تو پارچه فروشی هایی که همیشه خرید می کردم، چیز بدرد بخوری پیدا نکردم. باید برم بازار بچه ها. اونجاها فکر کنم چیزی که بخوام رو بیابم.
من خیلی سخت پسندم. خیلی.......
:(


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۴ ، ۲۱:۳۵
مریم صاد
به نام خدا
تو فیلمها نشون می دن، خانم عق می زنه و می ره تو دستشویی و مامانش و بقیه همه بیرون دستشویی به دست افشانی می پردازن که بعله ایشون باردار هستن. بعد یه صحنه دیگه نشون می ده که خانم با شکم گنده داره تو خونه راه می ره و مثلاً گردگیری می کنه و یهو دلشو می گیره و می شینه و صحنۀ بعد نی نیش تو بغلشه. و این تمام چیزی هست که ما در مورد بارداری شانس داریم که بشناسیم و بدونیم.(که هیچ کدومش با واقعیت یکی نیست.)
و هیچ وقت در مورد ثانیه هایی که مادر در روز سپری می کنه تا اون روز تموم بشه و یه روز دیگه از هفتۀ بارداریش به خوشی سپری بشه و خودش و فرزندش در حالت نورمال قرار داشته باشن هیچ شناختی بدست نمیاریم.

https://www.weddinglds.com/wp-content/uploads/2011/11/9-months-e1321315274830.jpg

همسر به شرایطم حساسه. دکترم این رو می دونه. بهم می گه:
 آها شما همون بیمارمی که همسرش حساسه
همیشه که برای چکاپ می رم در اونچه که باید بررسی بشه کوچکترین شکی داشته باشه، برای بررسی بیشتر به سونوگرافی یا آزمایشگاه می فرستتم. و تا امروز شده سه بار. و خداروشکر هر سه بار هم مشکل حادی نبوده. ولی نگرانی ای که این مسیر سپری بشه و بگن همه چی خوبه و نورمالی، برام خیلی زیاد بوده.

***


هفتۀ پیش، به خاطر مراسم 5 روز آخر صفرمون، خیلی از خودم کار کشیدم. این همزمان شده بود با سونوگرافیم که چیز عجیبی رو نشون داد و دکترم سونوی مجدد نوشت و تو سونوی مجدد هم چیزهای عجیب دیگه دیدیم. از جمله اینکه بچه پسره. و من خنده ام گرفته بود. و همچنان برای ادامۀ مسیر کارهای نی نی باید دست نگه دارم.



پی نوشت:

واقعیت واقعیتش اینه که :

لا حَول و لا قوةَ الا بِللّه العلی العظیم



و هیچ علمی به علم او نمی رسه و هیچ چیزی به جز خواست او اتفاق نخواهد افتاد.
خدایا راضیم به رضای تو. هر آنچه شما بفرمایی.




۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۶:۳۰
مریم صاد
به نام خدا
روزها، دقیقه ها، ثانیه ها، جونم رو به لبم رسوندن، تا موعدش رسید.
شب سونوگرافی احساس می کردم، فردا روز اول مدرسۀ بچم هست و به اندازۀ اون هیجان دارم. سه ساعت خوابیدم.
رفتیم. ساعت 8 وقتم بود. تا ساعت 12 رضایت نداد تا رو بنماید. چنان خوابیده بود که دور سرش رو هم نمی شد اندازه گرفت.
واقعیتش رو بخواید از خاص بودنش خوشم اومد. از اینکه تحت هیچ شرایطی (با خوردن یه بطری آب و عسل، شیرکاکائو، آبمیوه، کیک شکلاتی بزرگ، شکلات نانی) رضایت نداد به دلم راه بیاد. هر وقتی که دلش خواست و هیچ زور و اجباری بالا سرش نبود، خودشو از حالت عجیب و غریبش در آورد.
به همسر گفتم:

"عین خودمه. مطمئناً باید باهاش بدون زور حرف بزنم تا کارم پیش بره. آدمی نیست که بشه روش تحکم داشت. "

و تازه هنوز جنین هست، کو تا نوزادی و بعدتر ها.
یه نکتۀ دیگه که فهمیدم در این مسیر بسیار راه گشاست، حمایت من و همسر از هم هست. و آرامش و عصبانی نشدن. یکمی داره دستمون میاد که داریم یه موجود زنده به دنیا میاریم. نه یه عروسک که غذا بکنیم تو حلقش. اونم بخوره و بگه چشم. خدا فقط صبوری بی حد بهمون بده.

و اما...
موقعیت و پوزیشنش به حالت سجده بود. از وقتی اینطوری دیدمش، برای سجده هام دقت بیشتری می کنم. در حال مکیدن انگشتش به سراغش رفتیم. جزء جزءش رو که بررسی کرد بهم تبریک گفت که کاملاً سالم هست. یکی دوتا فاکتور صورتش که معلومه، شبیه منه. شکل استخوان چونه و بینیش مثلاً. و دیگر اینکه، نی نی اردیبهشتی ما، فرزند اول این خونه، یه دختر خانم صورتی-سبز بهاری هست. یه دختر خانم سادات که دلم داره براش ضعف می ره. و من و بابا تازه با معضل نام گذاری مواجه شدیم. انقدر که فکر می کردیم نی نی پسره، اسم پسر رو به تفاهم رسیده بودیم. و حالا دختر...





پی نوشت:
به خاطر جثه م و حالاتم، مادرم، مادر همسر، مادر بزرگم، خیاطم، خودم و خیلی های دیگه حدس می زدن نی نی پسر باشه. براش که نامه می نوشتم شیطونکی و بچه گونه بود. ولی حالا، وضعیت فرق کرده. حالا یک خانم داره به این دنیا اضافه می شه. باید حسابی باهاش حرف بزنم و بهش بگم که چقدر وظایف بزرگی تو این عالم قراره به دوشش باشه. جملات و عباراتم دیگه بزرگونه و مادر دخترونه شده.



۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۴ ، ۰۰:۰۷
مریم صاد

به نام خدا

نی نی ما، شباهت زیادی به بامزی داره. عاشق عسله. انقدری که به عسل جواب مثبت می ده، به خرما و شربت و شیرینی های دیگه جواب مثبت نمی ده و با هیجان باهاشون برخورد نمیکنه. اصلاً هم ترشی دوست نداره. خدا نکنه یه چیز ترش بخورم. چنان غم و غصه فرا می گیرتش که خدا بدونه. می گیره می خوابه و قهر می کنه و تا یه لیوان شربت عسل برای منت کشی نخورم هم سر حال نمی شه.


کوچول دُردونۀ مامانه


http://www.kooleshop.ir/upkoole/uploads/1384238025.gif



پی نوشت:

چیزی دیگه تا بر طرف شدن شک و تردیدها باقی نمونده.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۴ ، ۱۸:۳۰
مریم صاد

به نام خدا

چند وقت پیش، بعد از فاجعه منا و کشتار ترکیه یه پست گذاشتم مبنی بر حرف فرشته ها به خدا در مورد آفرینش انسان... ماجرا فرانسه که پیش اومد، علاوه بر پستم، یاد یکی از سخنرانی های آقا افتادم. اصلاً یادم نیست کی و کجا، شاید خطبۀ نماز عید فطر، ولی اوایل تحرکات داعش بود و ما هنوز شناخت آنچنانی ای بهشون نداشتیم. بی بی سی هم که بهشون می گفت پیکار جویان. آقا اون موقع چیزی با این مضمون فرمودند:

"کشورهای غربی مواظب باشند، که این فتنه، دامن خودشون رو خواهد گرفت!"

با عرض تأسف باید ببینیم که واقعاً به وقوع پیوست و هرگز خوشوقت از به وقوع پیوستنش نیستیم. چون باز هم جون یک سری آدم بی گناه و بی ربط به سیاستهای اون کشورها گرفته شد.

اینها به کنار، نامۀ دوم آقا به جوانان اروپا و آمریکا رو امشب خوندم.


http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/11/4/874112_678.jpg


تنها نظرم اینه که با تمام آنچه پیش اومده، این نامه فقط از یه آدم دلسوز خوش فکر و دور اندیش برمیاد، همون آدمی که هر کی هر وقت، در هر دولتی، حرفش رو گوش داد، سود کرد و هر جا پا به خطا گذاشت .........




پی نوشت:

تو این مرحله فقط باید آگاه بشن. فقط.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۴ ، ۰۰:۰۶
مریم صاد

به نام خدا

شنبه یه کاری داشتیم، رفتیم میدون ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)


http://www.598.ir/files/fa/news/1394/8/16/95422_692.jpg


سفارت عراق، ضلع جنوبی میدون و جایی که ما کار داشتیم، هست. لب به لب جمعیت بود. چهره ها شاداب و نگاهی که به ما می کردن، حالم رو یه جوری می کرد. یه نگاه که:

"ما داریم می ریم چرا شما نمیاید؟؟؟"

اون وقت این طرف، کنار خیابون تا کجاها کوله های بزرگ سفری می فروختن. و کفش. و وسایل سفری.

کارمون تموم شد، و از اونجایی که من مغازه دیدن دوس دارم، سر راهمون یه کفش ملی هم بود، رفتیم داخل و همینطور که به کفشها نگاه می کردم به کاغذی که به دیوار چسبونده بودن، توجهم رو جلب شد:

"کفش زائرین کربلا، رسید."

خب، دیگه فضا کاملاً مناسب بود........




پی نوشت:

مطالب مرتبط به بنر میدان ولیعصر(عج):


1

2

3


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۱:۰۹
مریم صاد