آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

۴۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

به نام خدا

مثلا قرار بود همه چیز خوب بشه. ولی وقتی تلویزیون روشن شد و تا لود شدن شبکه، عدد 6 برای نشانه شبکه روی صفحه سیاه نمایان شد، دلم لرزید که یعنی حالا با چه خبر یا صحنه ای مواجه می شم؟ انگار نه انگار که همه چیز تموم شده...

و وقتی خوشحال و خندان با خوراکی سوار ماشین شدیم که هم یه حال و هوایی عوض کنیم هم برای خودمون "روز عشق" برگزار کنیم، از کوچه پس کوچه های جنوب غربی هفت حوض گذشتیم تا رسیدیم به... نمیدونم میدون چندم بود و کجا بودیم ولی اولین بار بود از اون مسیر می گذشتیم و مقابلمون یه عالمه بنر تسلیت و حجله و گل بود که عکس شهید آتش نشان حسین سلطانی روشون بود. مقابل خونه شون بودیم. ایستادیم. فاتحه خوندیم و... گذشتیم.

و وقتی به مقصد رسیدیم که شهر کتاب هفت حوض بود و بسته بود، تو راه برگشت حجله ها و بنرهای دیگه از شهید آتش نشان علی مستوفی رو دیدیم که مقابل شهرداری منطقه 8 گذاشته بودن و ...


نمیشه. زوری که نیست. خودش باید خوب بشه. باید تموم بشه تا آروم بشم. اینطوری نمی تونم...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۹
مریم صاد

به نام خدا

یاس سادات چهارتا شلوار بیرونی شیک داشت. تا یه چند وقت پیش، شلوارکهاش شده بودن. یعنی دور کمرش اندازه بود ولی قدش کوتاه. دیشب هر کدومشون رو امتحان می کردم، بخش روی پاش کشیده می شد و نمی تونست چهاردست و پا بره و به جاش جهش می کرد و کلی خنده دار شده بود. کمرشون رو هم به زور بستم. 

و بغچۀ لباسهای کنار گذاشتنیش داره پر و پر تر می شه. تا ببینیم خواهر دار می شه اینها بهشون برسه یا نه؟ 

الآن دیگه یه عالمه پیراهن اندازه داره دختر کچل نازنین من.







یادش به خیر یه روزی براش در به در دنبال لباس 000 می گشتیم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۲۳
مریم صاد
به نام خدا
اگر به یه غذا پاسخ مثبت بده، انقدر ادامه می دمش تا دیگه پاسخ مثبت نده و تازه اون موقع تنوع ایجاد می کنم. 
اوایل خیلی اذیت می شدم. هر روز یه غذا و یه مادۀ جدید. و راهکار خوردنشون هم اضافه کردن هویج پخته یا کدو حلوایی پخته بود. ولی حالا که دامنۀ مواد غذاهایی که می تونه مصرف کنه بیشتر شده، کلاسش هم رفته بالا و به هر چیزی راضی نمی شه و باید واقعاً غذا خوشمزه و خاص باشه تا بخوره. 
یه روز دیدم برنج و گوشت که با هم پختم و له کردم رو خیلی دوست داره. البته با یکی دو قطره آب لیمو. و چون آبلیمو جزو نبایدهاست، با رب خونگی دست پخت مادر همسر بهش دادم که خیلی خیلی خوشمزه و خوش عطر شد و دیگه فعلاً خیالم راحته تا ببینیم کی از این هم زده می شه. 
البته بگم، یه بار در میون مرغ و گوشت و بلدرچین رو با برنج و یه چیز دیگه (سبزیجات معطر و ادویه های سبک و رب و این چیزها) بهش می دم. در هر پخت اندازه دو روز غذا داره. و نکته مهم اینه که خودم باید خوشم بیاد از چیزی که بهش می دم، وگرنه امکان نداره لب بزنه.
ماست را هم که حسابی عاشق هست. مخصوصاً با نعناع. و ما همش یاد کلیپی هستیم که " آدریانا ماست دوست داره"
فعلاً زرده تخم مرغ رو مثل بچه آدم نتونستم بهش بدم. هر از گاهی دوباره امتحان می کنم ولی هنوز موفق نشدم. و موز رو هم. البته دیروز وقتی موز درسته رو بهش می دادم بدش نیومد. با اینکه سفت بود و خیلی هم شیرین نبود. له کنم انگار بهش توهین شده و فحش دادی "بی دندون".
انار را هم بسیار دوست. باباش که انار می خوره تو دهن اونم می چکونه حسابی کیف می کنه. خرمالو هم اوایل پاییز دوست داشت و می خورد. سیب هم خیلی تمایل نشون نمی ده. یعنی به من رفته این چیزهاش؟ میوه نخور بودنش؟
سرلاک ایرانی رو دوست داره. با اینکه قیمت "نستله" دو برابر "غنچه" هست، اما "غنچه" هم خوشمزه تره هم خوش عطر تر هم متنوع تر هم همه چی.
دیگه؟
فعلاً همینا.
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۱۰
مریم صاد

به نام خدا

وای وای...

اینو الآن دیدم. کلی کیف کردم. 

چقدر شبیه احساس دیروزم هست وقتی به پیکرشون نگاه می کردم و احساسی که بهم می دادن:


***


این شهدای آتشنشانی همه ما را داغدار کردند، افسوس می‌خوریم و گریه هم می‌کنیم، اما این طور نیست که اینها چیزی را از دست داده باشند و چیزی نگرفته باشند! ما نمی‌دانیم آنها چقدر لذت بردند از فرشتگانی که در آنجا به استقبال آنها رفته‌اند، این بخشی که در سوره مبارکه یس هست که شهیدِ می‌گوید: ای کاش شما اینجا بودید و می‌دیدید اینجا چه خبر است و فرشتگان با ما چه کردند؛ «یا لَیْتَ قَوْمی‏ یَعْلَمُونَ ٭ بِما غَفَرَ لی‏ رَبِّی وَ جَعَلَنی‏ مِنَ الْمُکْرَمینَ».

الآن اگر کسی صدای این شهدای آتشنشان را بشنود می‌بیند که می گویند ای کاش بودید و می‌دیدید اینجا ملائکه با ما چه کردند! ما خیال می‌کنیم انسان که می‌میرد تمام می‌شود در حالی اینگونه نیست بلکه انسان، مرگ را می‌میراند نه اینکه بمیرد. این بیان نورانی سیدالشهداء(سلام الله علیه) در روز عاشورا همین بود فرمود مرگ پلی است که زیر پای شماست «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ» مرگ یک پلی است که شما روی آن پا می‌گذارید و از آن عبور می‌کنید.

این بیان نورانی را ائمه(ع) فرمودند که «مَنْ‏ رَدَّ عَنْ‏ قَوْمٍ‏ مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَادِیَةَ مَاءٍ أَوْ نَارٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ»؛ اگر کسی قیام کند نگذارد جایی آتش بگیرد یا نگذارد جایی را سیل ببرد، بهشت برای او واجب می شود! این را همین خاندان اهل بیت(ع) گفتند که عِدل قرآن کریم هستند، دینِ ما به همین بیان اهل بیت(ع) وابسته است. در نتیجه از این طرف دلسوزی و گریه و اشک در فقدان آنها هست اما بدانیم که در آن طرف فرشتگان به استقبال آنها می‌آیند.



***


سخنرانی آیت الله جوادی آملی هست در جلسه تفسیر دیروزشون.(11-11-95)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۵۶
مریم صاد

به نام خدا

بعد از مراسم بهتر شده بودم اما خوب خوب نه.

آخر شب، وقتی پیام مرتضی اومد و اسم شهدا با نام پدرهاشون بهمون رسید، و پیام نرجس که می شه هر وقت ِشب، نماز "شب اول قبر" رو خوند، بلند شدم و دو رکعت نمازم رو خوندم و آخرش اسم 16 نفر رو با پدرهاشون گفتم و ... با اسم آخرین نفر، انگار راحت شدم. خیلی خوب بود. خیلی تأثیر داشت. نمی دونستم این نماز چقدر آرامش بخشه برای حتی داغدارها. برای بابا بزرگها و مامان بزرگ و بابای همسر و چندین نفر دیگه خونده بودم، ولی متوجه این نشده بودم. 

همسر هم خواهش کرد که دیگه سراغ سایتهای خبری نرم و کلی حرفهای خوب زد و من قراره دیگه برم سراغ زندگی عادی. بدون استرس و نگرانی از هیچی. با یه عالمه توکل به خدا. مثل قبل. 




پی نوشت:

یه عالمه سخنرانی کرده بودم. ناراحت کننده ترین بخشش رو پخش کردن. کلی هم مثکه اشک مردم رو در آورده بود.

تو مترو هم وقت برگشت ناخواسته دوباره جو رو دستم گرفته بودم. 

دارم فکر می کنم برم انجمن همسران آتش نشان تشکیل بدم و خودمم رئیسش بشم.  یا یه ستون تو یه روزنامه معروف بگیرم. یا برای سازمان یه کتاب بنویسم. یعنی تا این حد اعتماد به نفس به من می دن این اطرافیان.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۱۸
مریم صاد
به نام خدا
مقابلم ایستادن و من تازه زار زدم. یاس سادات تو بغل بابا خواب بود و من به ازای تمام آنچه این چند وقت مراعات یاس سادات رو کرده بودم زار زدم. به ازای تمام آنچه جلوی همسر خودداری کرده بودم و به اشک ریختن اکتفا کرده بودم زار زدم. به ازای تمام مناظر وحشتناکی که در این روزها دیدم زار زدم. به ازای تمام "خودمو جای ... گذاشتن" هام زار زدم، به ازای 11 روز فشار، اضطراب، غصه، درد، انتظار، ترس، کابوس، تپش زار زدم. و با هر زار یک وزنۀ دهها تنی از روی قلبم برداشته شد.
ولی اونها، آرام و با لبخند نشسته بودند و با وقار نگاهمون می کردن. هیچ حال بدی به صورتشون نبود. اگر هم غصه ای بود، به حال ما می خوردن. هیچ ترسی و هیچ نگرانی ای براشون وجود نداشت. اونها از این دنیا "راحت" شده بودن و ما "بدبخت" بودیم در برابر اونها.
دیگه جثۀ دو متری با وزن N که کوچولو شده بود و یا له شده بود اهمیتی نداشت. مهم این بود که این عالم رو بوسیدن و گذاشتنش کنار. و حالا راحتی در انتظارشون بود. 
می فهمید یعنی چی؟ اونها نمردن، چیزی که شاید ما برامون اتفاق بیفته. اونها شهید شدن و تمام...



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۴۱
مریم صاد

به نام خدا

یه پارک آبی رفتیم که هیچ کدوم از ابزارهای هیجان انگیزش برام هیجان دوست داشتنی ایجاد نکرد و بیشتر چندش آور و مسخره بود. مخصوصا سقوط آزاد. فکر کردن به شرایطی که خودم رو توش قرار دادم، واقعا ناراحتم می کنه. اونم نه یک بار. دو بار. و بار دوم بدتر از بار اول.

به پلاسکو که فکر می کنم، همش یاد اون سقوط آزاد می افتم. زیر پام خالی شد و بین زمین و آسمون معلق شدم. بعد یهو کوبیده شدم روی سرسره تو تاریکی مطلق، عیییین قبر. و چند ثانیه بعد که البته برای من خیلی طولانی تر بود، آب و فرو رفتن تو حوضچه و پایان. حالا پلاسکو چطوری بود؟ خالی شدن زیر پا و بعد چی؟

اینها چیزهایی هست که بهش فکر می کنم و دوست ندارم جوابشون رو بدونم. و می نویسم تا تخلیه بشم....







پی نوشت:

الان داشتیم با نرجس فکر می کردیم چطوری بریم. نرجس مترو رو پیشنهاد می ده ولی من سخت مخالفم. چرا؟ چون با وجود کالسکه یاس سادات، فقط خستگی و غلط کردن برام می مونه. هم متروی دم خونه مون آسانسور نداره هم متروی مصلی. که تازه اونجا پله برقی هم نداره تا داخل مصلی. 

واقعا به عنوان یه مادر کودک بی پا دار، احساس معلولین جسمی - حرکتی رو می فهمم وقتی از مدیریت شهری حرف می زنن و انتقاد می کنن.

همش باید کمک بخوای و خودت به تنهایی نمی تونی مسائلت رو حل کنی. اونم من که از کمک گرفتن متنفرم...

نتیجه ش میشه خونه نشین شدن تا همسر از شیفت بیاد با ماشین بریم دنبال کارهامون... 

واقعا متاسفم...

و نمی دونم فردا چطوری برم تشییع جنازه...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۴۱
مریم صاد

به نام خدا

کابوس این شبهام یه سواله که دلم نمی خواد هیچ وقت پاسخش رو بدونم.



اول روح از بدن خارج شده و بعد سوختن یا ...




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۲۵
مریم صاد
به نام خدا
امشب شب مرگ امید بود. 




و خدایا ممنونیم که حداقل این لطف رو به هممون کردی تا چیزی برای تشییع داشته باشیم.
چه روزهای بدی بودن این روزها. 
چه سال بدی بود امسال... پر از آتش سوزی و سوختگی. 
خدایا تا آخرش رو ختم به خیر کن...






سازمان در یک سال، 16+ 1 + 1 شهید داشت...


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۱۶
مریم صاد
به نام خدا

سوختگی آدم، اینطوریه که... کوچیک و کوچیک و کوچیک و سبک می شه. 
مثل یک درخت تنومند، بعد از سوختن... 



خدایا...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۳۸
مریم صاد
به نام خدا
گفته بودم که جشن آتش نشانهای امسال قرار بود "محمد علیزاده" رو بیارن ولی "مازیار فلاحی" رو آوردن و انقدر شعرهاش غمگین بود، بعد از اونهمه خوش گذشتن، حال گرفت و اشک گرفت و داغونمون کرد و فرستادمون خونه...

این روزها دارم فکر می کنم، آلبومهای مازیار فلاحی مال ِمال ِاین روزهای ما و خانواده هاشونه... مخصوصاً "دروغه"...


همه میگن که تو رفتی همه میگن که تو نیستی 
همه میگن که دوباره دل تنگمو شکستی ...دروغه...‏ 

چه جوری دلت می اومد منو اینجوری ببینی‏ 
با ستاره ها چه نزدیک منو تو دوری ببینی 
همه گفتن که تو رفتی ولی گفتم که دروغه ...‏ 
همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم 
همه حرفاشون دروغه تا ابد اینجا میمونم‏ 
بی تو و اسمت عزیزم...اینجا خیلی سوت و کوره 
ولی خوب عیبی نداره ..دل من خیلی صبوره...صبوره...‏ 
همه میگن که تو رفتی همه میگن که تو نیستی 
همه میگن که دوباره دل تنگمو شکستی ...دروغه...‏ 

چه جوری دلت می اومد منو اینجوری ببینی‏ 
با ستاره ها چه نزدیک منو تو دوری ببینی 
همه گفتن که تو رفتی ولی گفتم که دروغه ...‏ 

همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم 
همه حرفاشون دروغه تا ابد اینجا میمونم‏ 
بی تو و اسمت عزیزم...اینجا خیلی سوت و کوره 
ولی خوب عیبی نداره ..دل من خیلی صبوره...صبوره...‏ 
همه میگن که تو نیستی همه میگن که تو مردی 
همه میگن که تنت رو به فرشته ها سپردی...دروغه...‏





پی نوشت:
بیشترشون خیلی جوونن... آتش نشان یک هستن. یعنی فقط یه خط نازک سفید رو شونه هاشونه، نه باید بگم بوده. عکسهایی که می گذارن مال دوره آموزشیشونه. 
خدایا... 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۱۲
مریم صاد

به نام خدا

خدایا این جز معجزه است که از کنار اینها بدست بیان و قابل تشخیص باشن!






نکته:

آهن، بالای 800 درجه سانتیگراد، گداخته می شود.

سنگ و سیمان رو نمی دونم.



خدایا معجزاتت رو تکمیل کن ما دست به دعائیم...





۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۵۸
مریم صاد
به نام خدا

و خبرهای تلخ. 
تلخ، و از زهر مار تلخ تر. 
که بهتر از نبودن این خبرهاست، بر خلاف ضرب المثل انگلیسی که می گه:

"بی خبری، خوش خبریه"...






زمان تشییع جنازه عقب افتاد






خدایا...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۲۱
مریم صاد

به نام خدا

دوست صمیمی همسر، تو روابط عمومیه. 48 ش رو روابط عمومیه و 24 ش رو هم که آتش نشانه. تمام مدت اونجاست و تو اینستاگرامش عکس می گذاره. تلفنشم جواب نمی ده بلکم چیز بیشتری بشه دید و فهمید.

شبکه خبر باز کوچیک شده و نمی شه دقیق دید، منم هی نیو فیدز اینستا رو می کشم پایین که پستهای جدید لود بشه بلکم از مرتضی یه خبر خوب رو صفحه ظاهر بشه. یه خبر خوب تلخ حتی. به تلخی پیدا شدن یک پیکر دیگه و ناامید شدن دیگه. آخرین پستش مال 5 عصره و هیچ خبری نیست...


***


مامان جون پنج شنبه وقت دکتر دارن، پاشونو کردن تو یه کفش که "من دکتر نمیام بریم تشییع جنازه..."


***

در مورد حادثه الآن نمی شه نتیجه گیری کرد. بلاخره معلوم می شه و الآن اصلاً وقتش نیست. 

چرت و پرتهای غیر تخصصی تلگرام و اینستاگرام هم که بماند...

تو همین چند خط از خوب و بد این فضا گفتم. 





پی نوشت:

خدایا... پنج شنبه چی رو می خوایم تشییع کنیم؟ 

(اطلاعات تکمیلیم اینه که پنج شنبه، سه شهید یافت شده تشییع می شن)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۰۲
مریم صاد
به نام خدا
خدایا...
شده مثل تفحص. 
یه عالمه داستان شنیدم از شهدا، که خودشونو، جاهاشون رو به تفحص کننده ها نشون می دادن. 

شمارو به خدا خودتونو نشون بدین... 





نداشتن چیزی به عنوان پیکر، خیلی وحشتناکه... 
چیزی که به خاک بسپاریم. که خاک سرد، آرامش بده... 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۳
مریم صاد

به نام خدا

از ساعات اولیه ماجرا، تقریباً تمام کسانی که یک روز باهاشون سلام و علیک داشتیم و می دونستن همسر من آتش نشانه، باهامون تماس گرفتن تا از سلامت همسر مطلع بشن. و اینها به یاد آدم می مونه. و دل گرم کننده ست. از این بگذریم، یک سری آدم هم که خیلی خیلی به هم نزدیک بودیم هیچ تماسی نگرفتن و هیچ اشاره ای به موضوع نکردن. 

یه گروه از اونها، بچه های کلاس خط بودن. با اینکه توی گروه در این رابطه خیلی فعال بودن، و استادمون حرفهای بسیار عالی ای می زد و من از اونجا کپی می کردم و به گروههای دیگه می فرستادم، خبری از من نگرفتن. تا امروز.

امروز سراغم رو گرفتن. از طریق یکی از بچه ها که تو مقطع ارشد در حال دفاع پروژه اش هست و رشته اش ژنتیک هست.

در مورد جنازه ها صحبت کردیم و ازش پرسیدم "چطور می شه شناسایی کرد؟"  روشها رو برام توضیح داد و  فکر کردن به روشها و فکر کردن به خانواده هاشون داغونم کرد... و باز مجبور شدم به گلاب رو بیارم.

همسر پروپرانول 10، می خورد، ولی من به خاطر یاس سادات می ترسم. و وقتی گلاب رو بو می کنم و می خورم، بعدش انگار نه انگار که اصلاً طوری هست. اشکی هست. غمی هست. فقط به خاطر یاس. که مسمومش نکنم. هرچند که با وجود تلاشهای هر دومون تو این چند روز، باز هم بی قرار بود و بی خواب بچم...




پی نوشت:

بعد می رم تو یه وبلاگ می خونم، هر بلایی که سرمون میاد، به خاطر اعمالمونه. یعنی چی این حرف؟ یعنی چی این حرف؟؟؟ آیا اینجا جایگاهش هست؟ چند نفر مثل اون دارن فکر می کنن؟ چند روز ملت اینطوری قراره همدردی کنن و بعدش تا چند وقت به آتش نشانها احترام می گذارن؟ و کی یادشون می ره و بر می گردن به حالت قبلی خودشون؟ هرچند... برای کسی که این شغل رو انتخاب کرده، رفتار ملت فرقی نداره. با هر رفتار، چه اون موقعی که تیکه می اندازن و با بیل می افتن دنبالشون و چه حالا که تشکر  و قدردانی می کنن، کار "نجات دادن" خودشون رو انجام می دن، ولی حرف، حرف نمک دست هست... حرف نمک روی زخم هست...

خدایا...


۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۲۸
مریم صاد

به نام خدا

و فردا باز زندگی جاریست.

راهیش می کنم در پناه خدا. دل رو به دریا می سپاره به امید خدا.



یا علی مددی





۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۱۷
مریم صاد

به نام خدا

به عنوان یکی از اعضای خانواده بزرگ آتش نشانی، از همگی به خاطر مهربانی ها و همدلی هاتون سپاسگزارم.

واقعا این غم، با دیدن همدلی ها بود که آرامترمون کرد و امروز دیگه من یکی گلاب نخوردم که تپش قلبم آروم بگیره.





پی نوشت:

چرا تموم نمیشه خدا. کی به جای خوب قصه می رسیم؟ 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۱۴
مریم صاد

به نام خدا

یه عزای رسمی مثل این، که همه با دلشون واقعا عزادارن و چشمهاشون گریونه. درست مثل صاحبان اصلی عزا. مثل خانواده ها و اقوام و دوستان و همکاران. اگه اعلام رسمی هم نمی شد، ملت عزاداری خودشون رو داشتن.

یه عزای رسمی هم مثل عزای رسمی زورکی چند وقت قبل. عزای رسمی تحمیلی.





پی نوشت:

دیشب تصاویر زنده خیلی کوچیک بود خوب نبود، اما امشب در آوردن دومین نفرو خودمون دیدیم و خبرشم اعلام شد. الانم بالا سر یه بخش دیگه هستن ساعتم 3 صبحه.

فعلا تا تشخیص هویت...... راه هست و .... دو تا خانواده باید قطع امید کنن...


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۰۴
مریم صاد
به نام خدا


خط سیاه کجکی، بالای صفحه تلویزیون






۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۲۷
مریم صاد