آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

به نام خدا




بابا امروز شیفت بود و با ما نبود. 

یا صندوق می برن ایستگاه یا دونه دونه می رن برای رأی






۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۵۳
مریم صاد

به نام خدا




یاس سادات امروز یک سال و یک ماه یا به عبارتی 13 ماهه شد

انگشت فسقلی چند میلی متریش رو هم جوهری کرد و رای داد

3>





۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۵۲
مریم صاد

به نام خدا

نماز رو خوندیم و با نرجس و یاس سادات، ساعت 1 و ربع بود رفتیم این حوزه رای نزدیک خونه که عموی یاس سادات هم مشغول به کار بود.

صف طویل بسته بودن و دیدیم حق الناسه بریم پیش عمو. پس مثل بقیه موندیم تو صف. یاس سادات ولی آروم نمی گرفت و یه سره در رفت و آمد بود. منم رفتم دنبال یاس و یه آقای پیرهن آبی رو نشون کردم و حتی جلوی روی اون و نفر پشتیش گفتم ما پشت این آقا هستیم و رفتیم به گشت و گذار.

ساعت 2 و نیم نوبتمون شد و رفتیم سر جامون و اون دوتا آقا منکر شدن که جای ما هست. و گفتم من اگر بخوام حق بخورم خیلی راحت تر می تونستم و یک ساعت و ربع قبل با این بچه زیر تیغ آفتاب وای نمی ایستادم. با بی احترامی حرفهای خیلی بدی زد. خیلی بد. دلم شکست. خیلی. 

چندتا آقا با بی حرمتی بیشتر ادا در آوردن که این خانم بچه بغلشه بذارید رای بده. ادا در می آوردن. دروعگوئانه باهام برخورد کردن. 

گفتم خدا دید. و من نمی گذرم از اون آقایان. باشه روز گرمی که هیچ سایه ای نیست هیچ پناهی نداشته باشن. 

فقط یک خانم اومد گفت اینها بعد از ما و توی صف بودن...

نه تنها اون آقا که 7-8 نفر بعد از اون آقا هم گذاشتیم رأی بدن و بلاخره یکی گفت بیاید جلوتر از من رأی بدید. 



انسان باشیم وجداناً


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۴۳
مریم صاد

به نام خدا


موضوع مبحث امشب :


خستگی


بود.


پی نوشت:

همین.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۷
مریم صاد

به نام خدا

یاس سادات بعد از واکسن یک سالگی که شامل سرخک سرخجه و اوریون بود، بر طبق پیش بینی مسئول بهداشت و برخلاف تصور خودم چون قبلا رزوئلا گرفته بود، چند روزی بی تابی کرد و اعصااااااابمون رو شب و صبح خووووورد کرد بچم، مثل چسب بهم چسبیده بود و بی اشتها شده بود و تنش گرم بود و کلافه بود و کلافه مون کرده بود. یک روز در معاینه دهانش، متوجه شدم یکی از دندونهای بالایی داره در میاد و بعد یهو بدنش یه عالمه دونهای درشت ریخت بیرون. دکتر مهربونش گفت هیچ طوری نیست و فقط استامینوفن و صبوری.

با بدبختی؟! صبوری کردیم و دونها از بین رفت و نیش دندون در اومد و برای یاس سادات نون تست خریدیم و خامه و عسل رو با هم مخلوط کردیم و کوچولو کوچولو رو زیرپایی بززززرگ نویی که مخصوصش خریدم بهش دادم و خورد و کیف کرد و کیف کردمممم. یعنی صبحها از اعصاب خردی اینکه حالا بهش چی بدم بخوره ترجیح می دادم بیدار نشم، ولی دیگه دخترم بزرگ شده انگار.

هنوز چند روزی از این اتفاق مسعود نگذشته و آبریزش دندانش باز شروع شده و نوید یه فسقلی سفید دیگه تو دهانش رو میده و من هی آب و آب تر می شم وقتی نمی تونم غذا و کلا چیزی برای گرسنه نموندن براش پیدا کنم که میلش بهش بکشه...

هعی مادر جان...

لطفا قدر مادرهاتون رو بدونین...




۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۰۰
مریم صاد

به نام خدا

کارتینگ هم یک چیزی بود که خیلی قلقلکم می داد تجربه ش کنم و امروز بلاخره تجربه شد. 6 دقیقه رانندگی که عالی بود و بی نهایت باز دلم خواست.

نوبتی رفتیم که هر بار یکی فیلم بگیره و پیش یاس سادات باشه. اگه با هم بودیم رقابت بهتر بود. ولی هردوتامون تو 6 نفری که هم گروه بودیم اول شدیم. کلی خندیدیم.





۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۴۷
مریم صاد

به نام خدا

صبا عکس شیرینی های عیدشون رو گذاشته بود که فقط یکی دو ردیفش خورده شده بود. گفتیم بیار ما بخوریم گفت بیاید. بعد خودش یه برنامه اساسی گذاشت که سارا و منصوره و سمانه و من و یاس و نرجس هم باشیم و امیر و همسر نباشن و خلاصه اینکه 5 روز پیش دعوت شدیم خونه شون. گشنه و تشنه و هی زنگ زدیم نهارت حاضر باشه که ایل گرسنه دارن میان و ...

از اونهمه پله رفتیم بالا و هن و هون کنان زنگ زدیم و جیغ و سوت و کف و کاغذ رنگی و شمع و کیک ریخت تو نگاهم و صورتم و احساسم.

برام تولد گرفته بودن. سورپرایزی که فقط 5 روز قبل از تولدم می شد که سورپرایز باشه. و یه حس خوب ته ته وجودم لونه کنه. 

صبح زود هم همسر یه راست از شیفت برام رفته بود وسایل تولد رو تهیه کرده بود و ساعت 9 صبح با قیافه خواب آلود برام تولد گرفت.

اینم یه مدلشه دیگه.

جالبه که تو هیچ کدوم از تولدها قیافه م تولدی نیست. :))





پی نوشت:

من الآن نمی دونم مامان و بابام چند سالشونه. یعنی باید بشمرم تا بدونم. از یه زمانی به بعد دیگه نشمردیم که چند سالشونه و فقط کیف تولد و جشن و بودنشون رو بردیم.

فکر کنم دیگه خودمم باید برم تو اون فاز. شمردن نداره که! الهی شکرت خدا که بهم اجازه دادی یک تولد دیگه بگیرم و تو این تولدم یک همسر خوووووب و یک دختر نازنین در کنار جمع خانواده عزیزم دارم. خدایا شکرررررررت. 3>



۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۲۵
مریم صاد

به نام خدا




و 32 رسید ...






۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۳۶
مریم صاد
به نام خدا
آدمها وقتی یک کار خیلی خیلی سخت رو یک بار مرتکب می شن، تکرار اون کار ِ سختِ سخت، براشون آسون می شه.
یه تناقض عمیق تو این جمله وجود داره و خودم هم ازش باخبرم. اما عبارات رو کاملاً با احتیاط انتخاب کردم.








پی نوشت:
به خودم آرامش رو هدیه دادم. 
چیزی که اینجا کم داشتم. 
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۱۵
مریم صاد

به نام خدا

داشتم بهش می گفتم که چقدر دلم می خواد باهاش تنهای تنها باشم.

گفت چیزی نمونده. خیلی زود تمام اطرافیان از دور و برت می رن و سالها با هم تنها می مونین.

دلم لرزید.

دلم ازین تصویر لرزید.

دلم خواست کنار هم باشیم اما اینهمه اعصاب خردی نباشه. اینهمه همه چی قاطی نباشه. باشیم و بگیم و بخندیم. مثل قدیما. کاش آدمها عوض نمی شدن. کاش دلخوری وجود نداشت. کاش انقدر سخت نمی گرفتیم. کاش یه گوش در بود یه گوش دروازه. کاش ثبت وقایع بد فقط چند ثانیه توی مغز صورت می گرفت و بعد ناخوداگاه فرت می شد. 

می دونم آدمهایی هستن که این نعمتها رو دارن. فراموشی. دروازگی گوش. مهربان بودن. و اینها یعنی شدنیه. میشه که یک انسان عادی اینگونه باشه. پس پلیز عنایت کن خدای خوبم. 

دلم می خواد کنار همه آدمها خوشحال زندگی کنم. و پر باشم از حسهای خوب و مثبت. پلیز گاد پلیز.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۰۴
مریم صاد

به نام خدا

خب خب خب

آخرین سورپرایز من فردا تموم میشه و یک سورپرایز می مونه از جانب همسر برای من که البته انقدر دلش کوچیکه جلو جلو بهم اعلام کرده قصد انجام چه کاری رو داره و من منتظر اتفاق هیجان انگیز و سورپرایز شدن نیستم. خودمم باید برم برای خودم بخرم ظاهرا.

کیک پر ملات اساسی رو هم جلوی روش درست کردم. کیک شکلاتی پر از گردو و آناناس و موز. و یه عااااااالمه شکلات آبکرده و کمی خامه.

فقط دو سه تا توت فرنگی می خوام برای تزئین. ملس بودن توت فرنگی قند شکلات رو تنظیم می کنه. اگه فردا گیر بیارم. اگه نه هم باز وسیله برای تزئین هست. یه چی دیگه ...

و دیگر اینکه فردا خوشگذرونی با مامان همسر، با ماست. تو هفته هرکی هر وقت دلش بخواد این وظیفه رو به عهده میگیره و خلاصه کلی خوبه. الهی شکر که مامان همچین پسرهایی داره. 

فکر می کردم دلم بخواد سالگرد ازدواجمون تنها باشیم و تنهایی بریم سینما. ولی یاس سادات خیلی وابسته شده نمیشه. دیگه گفتم با مامان همسر دور هم باشیم. هوووم.

☺ 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۹
مریم صاد

به نام خدا

امروز که شهادت موسی بن جعفر علیه السلام بود، همون اول صبح برای ما کلیدی ازشون رسید جهت گشایش. نه از اون کلیدهای باز نشوی بعضی ها.

خلاصه که منتظریم و از امروز چشم به راهیمون آغاز شد. تا ببینیم خدای بزرگ چی عنایت و صلاحش باشه.

ولی نکته مهم مهم ماجرا امید داشتنه. نه ازون امیدهایی که نا امید کردن.




این پست اصلا سیاسی نیست فقط کلیدواژه های مشترکی دارند.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۳۹
مریم صاد

به نام خدا

بسم الله الرحمن الرحیم ماه عشق من. 

ماه پر مناسبت زندگانی من. 

ماه من.





پی نوشت:

الان می دونم که بعد از زایمان اون حالهای بد اسمش افسردگی بعد از زایمان بوده. و بدترین اردیبهشت زندگانیم، اردیبهشت پارسال بود.

اردیبهشت استیصال. درماندگی. غم و درد و غصه و اشک.

اما امروز عالی م. 

امروز به دیدار دوست خوب اردیبهشتیم رفتم و خوش گذرونی کردیم.

تجربه همسرو گذاشتن خونه و رفتن. به خاطر رساله ش البته.

و تجربهای دوتایی تنهایی با یاس. البته بابای خودم تا دم خونه رسونده بودنمون.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۶
مریم صاد

به نام خدا

یه زمانی بود یه عالمه عکس خوراکی و تزئینشون رو می دیدم و ایده می گرفتم. حاااال می کردم. ذوق می کردم. خوراکی یا هر چیز دیگه.

ولی حالا همه چیز به طرز حال بد کنی رقابتی شده. رقابتی که براش هیییییییچ پایانی وجود نداره. در هر بخش که بخوای فکرش رو بکنی.

کاش می شد رفت یه سیاره دیگه  برای خودت باشی و کیف کنی. واقعا من تو اون تسته این برام خیلی عالی بود. یه جا برم که هیچ بنی بشری نباشه. من باشم و همسر و یاس و مامان بابا و نرجس و محمد. همین. واقعا همین. 

بیزارم از فضای مجازی و فازی که درست کرده تو اجتماع... نخوای دنبالشم بری، اون دنبالت میاد. چنگ میندازه به خرخره ت و ول کن معامله هم نیست.

هووووم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۰۹
مریم صاد