آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

۳۰ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

به نام خدا

گویا توجه و اعتماد به اعداد اخیرا به خصوصیات اخلاقیم راه پیدا کرده چون اصلا در سال هشتاد و شش به این روز دقت نکرده بودم. اون روزی که با بچه های نجوم رفته بودیم دارآباد. 

امروز 8 / 8 هست. چرا من به این عدد دقت نکرده بودم؟ این تاریخ پر حادثه!

واینگونه، حادثه ای دیگه به لیستم اضافه شد...



هیچ یادم نمیره دیدارمون رو.

نمایشگاه کتابی که تو نمایشگاه بین المللی برگزار شده بود.

بعد از اونهمه دوندگی برای خرید "مجموعه اشعار"، تا داخلش برامون امضا کنن؛ یه جااااای دیگه نمایشگاه یافتیمشون. غرفه "شعر جوان" با نورهای همیشه آبی.

گفتم استاد تو آسمونا دنبالتون گشتیم، رو زمین پیداتون کردیم. گفتن:

خب اشتباه رفتید. من رو زمین بودم.

و برای من که تا اون روز ندیده بودمشون و هیچچچچچ شناختی نسبت بهشون نداشتم، دلدادگی خاصی ایجاد کرد... که روز از بین رفتنشون، اونقدر دگرگون باشم.


چه اسفندها آه...

چه اسفندها دود کردیم

برای تو ای روز اردیبهشتی

که این روزها

می رسی از همین راه



پی نوشت:

شعرها رو از حفظ نوشتم. شاید اشتباه داشته باشه.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۶ ، ۱۴:۵۱
مریم صاد
به نام خدا
یکی از فانتزی های من اینه که همسر بره باشگاه. ولی اصلاً زیر بار نمی ره.
تو ایستگاه حتماً باید ورزش کنن و این رو برای خودش کافی می دونه.
ولی من باشگاه رو به خاطر تناسب اندام نمی گم، به خاطر روحیه خوبی که تو ورزش دسته جمعی وجود داره، حال خوبی که وقتی بعد از باشگاه و ورزش زیر نظر مربی به آدم دست می ده، به خاطر اینها می گم.
این رساله خیلی ازش انرژی و وقت می گیره. خوبه که کمی به حال و احوال و سلامتیش هم برسه.

روحش رو با گلهای جدید و پاسیو و باغچه سعی می کنه خوب کنه اما جسمش داره داغون می شه. 

هیچی دیگه. 
امروز واسش آمار کلاسهای همین باشگاه خودم رو گرفتم. Open Time هم هست. یعنی هر وقت از شبانه روز بره، مشکلی وجود نداره. هر وقت که وقت کنه. فقط بره. برای آتش نشانها هم تخفیف داره. خیلی هم نزدیکه. همش دو کوچه. فقط باید بخواد.



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۶ ، ۱۳:۲۷
مریم صاد

به نام خدا

چیزی که این روزها رو برام قابل تحمل کرد چند چیز بود:

- وقتی می بردمش تا تمام لباسهای نجس شده اش رو در بیارم و بشورمش، یهو می دیدم تمام بازوم رو غرق بوسه کرده.

- وقتی از حمام تر و تمیز و مرتب می آوردمش پام رو بغل می کرد یا از دور بدو بدو با آغوش باز به سمتم می دوئید و با لحن خاصی می گفت "عزیززززم". حرف "ز" حرف جدید یاد گرفته ش هست.

- اون حالت خجالت زده و مظلومش که بعد سه چهار بار پشت سر هم عوض شدن؛ به خودش می گرفت.

- استفاده از عبارت "عبض بده" برای فهموندن اینکه باید بشورمش.


همه اینها خستگی رو از تنم می برد و عشق رو تو وجودم روشن و روشن تر می کرد.



۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۶ ، ۲۱:۵۶
مریم صاد

به نام خدا

خبر خوب اینکه؛ دکتر گفت اوضاع خوبه و وضعش با این علائمی که گفتم، رو به بهبوده. اجازه داره همه چیز بخوره + مایعات فراوون. 

و اینکه دلیل محکمی برای مریضیش پیدا نشد. ویروس. واکسن و یا حتی دندان جدید. 

خبر بد هم اینکه؛ 800 گرم وزن کم کرده در عرض سه روز. هر ماه حدود 150 تا 200 گرم وزن می گرفت و یوهویی... مامان میگه خوب که بشه می افته رو دور خوردن و زود بر می گرده. اما این تو یاس جزو دست نیافتنی هاست (افتادن رو دور خوردن هیچ وقت در یاس دیده نشده است ).


هیچی دیگه.

انشاالله داره بهتر میشه


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۶ ، ۲۱:۴۹
مریم صاد

به نام خدا

امروز روز سومه.

دیروز من که باشگاه نرفتم. همسر هم ظهر از شیفت اومد دنبالمون و رفتیم آزمایشگاهو گفتن عامل میکروبی نداره. احتمال داره ویروسی باشه. گفتم یعنی چی؟ گفتن یعنی باید دوره ش بگذره تا خوب بشه. فقط نذار آب بدنش کم بشه.

تعداد دفعاتش کمتر شده و فواصلش زیاد. دیروز بهتر مایعات خورد و به ors لب نزد. 

از هر جای خونه که بشه لباس خیس آویزون کرد، لباس آویزون بود. هیچ لباس دیگه ای تو کشو نبود. انقدر که، با لباس خونه برده بودمش. اونجام همه سانتی مانتااال. وضعی داشتیم.

 حالا الان بریم دکتر خودش ببینیم چی می گه. 

اصلا حال ندارم. خستهم خیلی.


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۶ ، ۱۶:۲۲
مریم صاد

به نام خدا

فعلا که مقصر واکسن شناخته شده و این به خاطر اینه که آینده رو کی دیده؟ و کی از فردا خبر داره؟

وقتی پستهای روزهای اول تولد یاس رو می خونم و به آنچه بعدش اتفاق افتاد و آنچه که در این لحظه ازش می دونم فکر می کنم، غصه می خورم. که چرا حالیم نمی شد. و چرا روزها تکرار نمی شن تا جبران کنم. و چرا از آینده خبر ندارم تا به اوضاع مسلط باشم.

امشب شب دوم بیداری من هست. و از این شبها در مادری کردن زیاد تجربه نکردم. و کلا بیدار شدن از خواب برام سخت تره تا بیداری کشیدن و اصلا نخوابیدن.

دیشب دمای یاس بالا و پایین می شد و سعی می کردم از 4 ساعت یک ربع زودتر داروش رو بدم. کمپرس آب سرد و گرم نگذاشت بگذارم و دستمال تری که روی سرش می گذاشتم رو پس می زد و خلاصه وضعی. 

ولی کلا درد و راه رفتن دردناک و تب مشکل اصلیش نشد؛ امروز خیلی خیلی شرایط بدی رو تجربه کردیم. شرایطی که یکمی کم می جنبیدیم خیلی خطرناک می شد. خیلی با همسر استرس کشیدیم.

گلاب به روتون گلاب به روتون امروز تمام مدت لب به غذا نزد و شکم روی اساسی بود و به زور تو حلقش ors خالی کردیم و دوغ خوروندیم و یکم ماست و شیر خشک و خودش به میل خودش یه تیکه نون خورد و دو تا قاشق کته و همین. 

آخر شب دیگه اوضاع خراب شد و اورژانس رفتیم و شیر خشکش رو عوض کردن برای این مشکل و توصیه های اکید و تمام. اومدیم خونه.

الان دور کمرش رو بستم و بخور سرد روشن کردم که هوای خونه خنک و مرطوب باشه تبش نره بالا و تا صبح صبر کنیم ببینیم چی می شه.

گفتم که! فعلا انگشت اتهام به سمت واکسن هست. باز باید تا فردا صبر کنم و اگر خوب نشد آزمایش و کارهای دیگه.

فردا همسر شیفت هست و منم شاید باشگاه نرم با این اوضاع ولی فکر کنم مامان خونه باشن.




دعا کنین لطفا. 

فسقلیم؛ فسقلی تر شد یه روزه.



۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۶ ، ۰۱:۴۲
مریم صاد

به نام خدا

یه بار دیگه هم تجربه ش کرده بود.

اون باری که بدون هیچ تمرین و برای اولین بار کوه رفتم و ایستگاه نمی دونم چندم کلکچال رو فتح کردم. با مامان مروارید بودیم و شب تا صبح مامانش بهم انرژی داد تا تونستم بخوابم و صبح روز از نو روزی از نو.

مثل این بود که یه لشگر مورچه دارن زیر پوستم گوشتهای تنم رو گاز گاز می کنن. این درد چیزی شبیه خارش و سوزش بود و طاقت فرساااااا.

هیچ شکلی نشد که تحملش کنم. دیکلوفناک. گرم کردن. فقط از دور قسم به مامان مروارید می دادم که امشب برام از اینهمه فاصله انرژی بفرسته.

خودم روی نقاط دردم با مهربونی دست می کشیدم و انگار که بخوام لشگر شکست خورده رو دلداری بدم، باهاشون حرف می زدم و تشویقشون می کردم. 

ولی لعنتی بد دردی بود. 4 ساعت غلت زدم تا خوابم برد.

یعنی تا دم دمهای صبح به شکر خوردن افتاده بودم. ولی دیگه صبح که بیدار شدم یه درد معمولی مثل کار کشیدن زیاد از بدن برام باقی مونده بود.

بریم ببینیم از این عضلات و مفاصل ضعیف، بعد از اینهمه مدت ورزش درست و حسابی نکردن، چیزی در میاد.



پیلاتس می رم 

پیش یه استاد حرفه ای و سخت گیر


پی نوشت:

با اینکه نصف جلسه روی دست کار کرد، آنچنان دست درد ندارم عجیبا غریبا.

نرجس میگه یاس سادات داری آب دیده ات کرده.



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۶ ، ۰۰:۵۹
مریم صاد

به نام خدا

آقا رفتیم. جیگرمونم آب شد.

واقعا بعد از 6 تا واکسن هنوز عادی نشده برام.

اون روز خیلی شجاعت به خرج دادم تنهایی رفتم. والا.

همینجور چشم به راه عوارض نشستیم.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۶ ، ۱۵:۰۸
مریم صاد

به نام خدا

برای واکسن که رفتم، وقتی توضیح می داد تا کی کمپرس چی بگذارم و ... پرسیدم مثل قبلی بدنش بیرون می ریزه؟ گفت مگه خیلی بیرون ریخته بود؟ گفتم آره. گفت پس باید از متخصص نامه بیارید که اشکال نداره واکسن بزنه بعد ما براتون می زنیم.

این درحالیه که 22 قطره استامینوفن الکی داده بودم بهش و کلی سرش رو گرم کرده بودم که بزنیم راحت بشیم.

بعد پیش خودم گفتم وای کاش نزنه. حوصله تب و درد کشیدنشو ندارم.

بعد همینطور نبرد خیر و شر در جریان بود تا بلاخره رفتیم دکتر و دکتر کلی با من دعوا که چرا ازونا سوال می پرسی و خلاصه نامه نوشت که :

بلامانع است

هعی...

واسه واکسن زدن به یاس من باید آمادگی داشته باشم نه یاس

:))

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۲۳:۳۶
مریم صاد

به نام خدا

امروز یاس 18 ماه و 3 روزش شد. 

درست از روز اول 18 ماهگی یه آدم دیگه ای شده. کلامش بهتر شده و همینطوری تند و تند داره از کودکی فرار می کنه.

کلا یاس سادات در هر موضعی که هست سریع تغییر حالت می ده.

اون از به دنیا اومدنش. و از بعد از اون هم مدام.

از 18 ماهگی دیگه گلابی و سیب و گیلاس و سیب ی که داخل پازل ساجده بود رو می شناسه و اسمشون رو میگه.

امروز دیدم در تلاش برای ساخت پازلها هست.

دمپاییش رو درست پا می کنه.

لیوان آب و باقیمونده غذا رو برای احتمالا ایجاد یک چیز خاص روی زمین بر می گردونه.

با عروسکهاش بازی می کنه و می خوابونتشون و صبح که بیدار میشه، واسه اینکه عروسکهاش بیدار بشن و باهاش بازی کنن گریه می کنه و تا من عروسکها رو دستش ندم باور نمی کنه که بیدار شدن.

لباسهاش رو از کشو بیرون می کشه و بی ربط ترینها رو از هر جایی که شده به خودش الصاق می کنه و خیلی هم احساس خوشتیپ بودن بهش دست می ده. بعضی وقتها هم اون لباسهای بی ربط رو به من می ده تا درست تنش کنم. قاطی پاطی اساسی.

امروز بعد از ظهر که ما بی سروصدا چایی می خوردیم و یاس سادات خواب بود، به سرعت از تخت پایین اومد و بدو بدو و هراسون این ور رو نگاه اون ور رو نگاه که مارو پیدا کنه. و تا دیدمون زد زیر گریه. این بی سابقه بود واقعا.

کلا این دو سه روزه انقدر کارهای خاص و عجیب غریب انجام داده. کلمات و عبارات خاص بیان کرده که همینطور موندیم.

خدا هم یاس سادات رو برای ما حفظ کنه هم همه کوچولوهای دیگه رو برای مادر پدرهاشون و برعکس.




۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۲۳:۲۹
مریم صاد