آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

۱۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

به نام خدا

شب اول ماه شعبان، تولد یاس سادات بود. ذوق زده بودم از این تقارن.


اینطوری که از یک روز قبل کارها رو یواش یواش سر و سامون می دم، روز مهمونی خیلی راحت ترم.

راحت خوابیدم و بیدار شدم. و حسابی زمان داشتم برای هر کار عادی روزانه م.


سر فرصت و حوصله عکسهامون رو گرفتیم. در آرامش مهمانها اومدن و پذیرایی ها انجام شد و چقدر شیطونی کردیم...

خیلی خیلی دیشب خوش گذشت. هم به من ِمیزبان. هم به یاس ِعروس... هم به مهمانها. راحت بودیم و شاد. خستگی به تنم نموند.



الحمدلله رب العالمین





پی نوشت:

ساعت کوک نکرده بودم.

رأس ساعد 9:25 دقیقه بیدار شدم و ساعت رو نگاه کردم و دلم ریخت.

دعا کردم.

برای عاقبت به خیری و خوشبختی ش. برای عاقبت به خیری و خوشبختی خودم و باباش.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۰۰
مریم صاد

به نام خدا

همینطور که بادکنکها رو باد می کنم و ظرفها رو مرتب می کنم و چیدمان تولد فردا رو تنظیم می کنم، دلم پیش خودمه در دو سال پیش، چنین ساعاتی.

از صبح امروز دردم شروع شده بوده و تمام شب هم بیدار نگهم داشت. دم دمای صبح رفتیم بیمارستان. نماز صبحم رو خوندم و باهاش وداع کردم. مطمئن بودم آخرین نماز بارداریمه...


فردا باید 9:25 دقیقه از خواب بیدار بشم. به تقدس این روز و این ساعت و این دقیقه، که مادر شدم، بیدار بشم و برای خودم و یاس دعا کنم.


***


تو تولد، یاد مامانامون هم باشیم. به اونها هم تبریک بگیم و خسته نباشید. بابت به دنیا آوردنمون و گذروندن لحظه به لحظه در کنارمون هر سال تا سال بعد. که چقدر عشق و دلهره و دعا و ترس و نگرانی و گذشت همراهش بوده.


***


خدایا صدهزار مرتبه شکرت. به خاطر اینکه تونستم بارداری رو تجربه کنم. تونستم فرزندم رو در آغوش بگیرم. تونستم از جانم بهش بنوشانم و حالا در آستانه 2 سالگی، بعد از گذشت روزهای خیلی خوب و گاهی سخت، بعد از دیدن و شگفت زده شدن از خلقت، از تکامل، از گذران مرحله به مرحله حیات انسانی، برای پاره تنم تلاش کنم تا تولد برگزار کنم.

خدایا صدهزار مرتبه شکر به خاطر لحظه به لحظه این دو سال. شکرت بخاطر همسر. به خاطر یاس سادات. به خاطر هرآنچه می دانم و می دانی و نمی دانم و می دانی.



۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۵۳
مریم صاد

به نام خدا

روزهای اولی که شیمی درمانی رو شروع کرده بود، بهش گفتم یه دفتر درست کن و این روزهای سخت رو به سخره بگیر. یا باهاش عاشقانه برخورد کن و بنویس. حتما بنویس.

چند وقتی که گذشت، روزهای سختش رو برام تعریف می کرد و می گفت انقدر سخته که نمی تونم عاشقش باشم. یا به سخره بگیرمش...

گذشت. تو عید امسال آخرین تزریق رو انجام داد.

دیگه الان موهاش دراومده. ناخنهاش. موهای عزیز بینی ش و همه چیز داره خوب پیش میره... شکرخدا.

امروز نمایشگاهش بودیم. و از آنچه فکر می کردم خیلی خیلی بهتر بود. و چه زار زدم در آغوشش. 

گفتم از کجا معلوم، شاید که اینهمه بلا وجود داره واسه اینکه خوشگل تر بشیم. گفت خدارو چه دیدی؟ 







خدا رو زیبا می دید!

و زمین تا آسمونها فاصله است بین ما... بسیار بالاتر است او

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۰۱
مریم صاد

به نام خدا

درست مثل قبل ترها دلم می خواست تا اومدم خونه شروعش کنم و دسترنج چندین ماه و یا سال رو تو چند ساعت بخونم و کوک بشم و خوش باشم تا مدتها... البته در این اوضاع قحطی اثر خوب و دلنواز، بهتر این هست که خوندن کتاب خوب از نویسنده محبوب، کش داده بشه.

قبل از عید خریده بودمش برای روزهای تنهائی عیدم. ولی نشد. و رسید به این زمان. که مورد هجمه همه نوع از صدمات منفی روحی هستم...

عصرها و شبها، وقتی یاس سادات رو توی نور می خوابوندم، امکان خوندنش برام فراهم می شد. و وقتی یاس سادات بین خوابش سرفه می کرد، سرفه ای باقیمونده از سرماخوردگی قبل از عید، کتاب رو می بستم و از اضطراب تهوع می گرفتم... 

چقدر من فرق کردم و نکردم. و چقدر امیرخانی فرق کرده و نکرده... آدمها وقتی بچه دار می شن ...

امروز عصر یاس بیدار بود و بهانه هم می گرفت و کیک هم می خواست و بغل هم می خواست و بیسکوئیت هم می خواست و چایی هم می خواست و کتاب تبلد هم می خواست و یکجا همه چیز می خواست(در اصل دنبال توجه من بود) کتاب رو زمین نگذاشتم. نمی تونستم کنار بگذارم. و تازه هیجانی شده بودم که... یکهو تموم شد.

و چقدر داستان ساختم بعدش در مغزم. یاد یکی از داستانهای زویاپیرزاد هم افتاده بودم اون بین. توی ماشین هم سکوت بودم و تجزیه تحلیل می کردم انبیاء رو. تجزیه تحلیل می کردم شخصیتهای قبل تا حال رو. رد پاها رو.  هوووممم. و البته یه عالمه حس منفی و ترس و نگرانی و چه کنم چه کنم برام باقی موند به جای فول انرژی شدن... مادر است دیگر...




فعلا یا علی مدد تا بعد

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۱۸
مریم صاد

به نام خدا

یعنی تمام امروز و دیشب داشتن به من و خاطراتشون با من فکر می کردن؟ 

بعد از شش ماه امروز دیدمشون. ناغافل اومدن خونه مامان و خواستن که من هم باشم. سرد و غیرقابل رسوخ که دیدمشون، عایق تر از اونها شدم.






نفهمیدم اصلا برای چی اومدن؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۲۶
مریم صاد
به نام خدا
اگه فروردین پارسال رو هم بخونین، همینهایی که امسال نوشتم رو می بینین. فقط طرز پرداختنش فرق داره. چرا من اینجوریم؟؟؟


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۴۵
مریم صاد

به نام خدا

فروردین داره تموم می شه و ما نتونستیم سفر بریم. تا آخرشم بعیده بریم. دیگه رفت واسه اردیبهشت. تازه انشاء الله و بی حرف پیش و اینها.

فعلاً حسابی در حال تدارکات تولد یاس سادات هستیم.

امسال فقط گروه خانواده من جزو برنامه هستند. از اون طرف فقط مادر ِهمسر.




پی نوشت:

امسال با توجه به اینکه شهریور عروسی داریم، لباس تولد یاس سادات رو خریدم، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بشینم و وسایل تزئین رو درست نکنم. همش هم از اصراف شدن و مصرف بی رویۀ کاغذ و اینها نگرانم...

مشاور ساجده، بسیار کمک به حالمه. بارش ذهنی می گذاریم و سرچ می کنیم و با هم به نتیجه می رسیم. اصلاً هم از آدمهایی که بگن هر چی تو بگی خوشم نمیاد. دو تا نظر باید بدن تا من به نتیجه مطلوب برسم. و ساجده این کار رو می کنه. پارسال در این زمینه سارا کمک به حالم بود. سارایی که دیگه نیست. سر یک بچه بازی و تعصب بی جا و سیاه نمایی یک نفر غیر... 

حالا ممنون رفیقِ جان. حتی شده فقط برای بودنت خالی خالی. انشاءالله بتونم جبران کنم.



۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۱۳
مریم صاد

به نام خدا

مشغول درست کردن گلهای تزئینی برای تولد یاس سادات هستم. ذهنم طبق معمول می گرده و می چرخه. از این شاخه به اون شاخه. از این مطلب به اون مطلب. شاید اصلاً برای همینه که کار دستی دوست دارم. گردش بی حد و حسر  ِ فکر. 

از این طرف ذهنم می گفت اگر باز ببینمش و حرفی پیش اومد، خواهم گفت که "خودم رو برای صرف احساسات عده ای، منع کردم، که شما یکی از اونها هستید." تا به حال سه بار هدیه هام رو پس داده، و آخری بدتر از بقیه.

از اون طرف یک نوای درونی می گه،"ابر باش و ببار. کاری نداشته باش به اینکه، آدمها دوست دارن یا نه."

باز دوباره می چرخه و می چرخه... و زمان همیشه بهترین درمان بوده. بهترین.






کی فکر می کرد که اون فرد خاص، یکهو این حد عوض بشه؟؟؟ 

کار، کار زمان بود. و کمی فاصله...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۰۱
مریم صاد
به نام خدا
گوشه بینی م، یه ذره از سرمه ای که به چشمم کشیده بودم، ریخته بود. تو بغلم بود و با نگرانی و دقت بهش نگاه کرد و گفت "آخ آخ آخ، اوخ شده؟"
گفتم "نه مامان". و دست کشیدم تا پاک بشه. 
بعد بازم با نگرانی بهش دست کشید و گفت:"چسب بیارم؟"
و دلم ضعف رفت و او له شد.



خدایا شکرت.
من واقعاً عاشقشم.


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۴۴
مریم صاد

به نام خدا

فقط خدا می دونه من چقدر از رسیدن 14 فروردین مسرور می شم.



۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۱۵
مریم صاد

به نام خدا

تو این روزهایی که همسر شیفت بود، دیشب از همه ش بهتر بود. دوتایی تنها بودیم و تا پاسی از شب، حسابی خوش گذروندیم.

شیفت قبل با یه بچه دیگه همسنش بودن که با هم سر ناسازگاری گذاشتن و هم گوشت تن منو آب کردن هم اعصابم رو به حدی خرد کردن که متاسفانه کار به تنبیه کشید... شیفت قبل خیلی روز و شب بدی رو سپری کردم...



میلاد امیرالمومنین علی علیه السلام مبارک






۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۳۸
مریم صاد

به نام خدا

میلاد جوادالائمه علیه السلام فقط اونجاش که لایق دونستنمون و در روزشون بهم یاس سادات رو دادن. 7 سال دیگه هم در چنین روزی انشاالله جشن تکلیفش رو باید بگیرم. الهی که پیش حضرت رضا علیه السلام باشیم اون روز.



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۴۲
مریم صاد

به نام خدا

اصلی ترین گروه مهمانهام امروز اومدن و اصلی ترین مهمونی عیدم به لطف خدا به بهترین شکل ممکن برگزار شد. خلاصه اینکه یه نفس راحت کشیدیم امشب.

مهمان های باقی مونده در حد همون عید دیدنی هستن و تقریبا همگی رو دروایسی دار. دیسیپلین و ... انشاالله چند گزینه خاصی که تو فکرم هستن هم به خوبی سپری بشن. باز بیام بگم نفسهای راحتم رو کشیدم و خلاص.




پی نوشت:

دقت کردید چی نوشتم؟

درباره مهمونی و آداب و رسومش هست. اینکه چه کنیم یه مهمونی راضی کننده باشه هم برای خودمون هم برای مهمونمون. الکی از کنار این فرصتهای طلایی نگذربم. معلوم نیست چقدر پیش هم باشیم. 


۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۷ ، ۰۳:۵۲
مریم صاد