آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

۲۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

به نام خدا
اون روز که بیرون رفته بودیم و جزء خوانی تو ماشین جاری بود؛ تو خاطراتم غوطه ور بودم که لبخند به لبم اومد. تمام رمضانهای این 5 سال، پر از خاطرات ناب و خوب هستند. 
بهش گفتم: "اگر بخوای بهترین های زندگیمون رو نام ببرم، ماه رمضان اولمون رو بهترین عنوان می کنم و بعدش ماه رمضانهای با یاس سادات و حتی همین چند روزی که از امسال گذشت. شروع آشناییمون هم ماه رمضان بود حتی. "

امروز آقای زلال احکام می گفت: "کاری کنین ماه رمضان برای خانواده و مخصوصاً بچه ها خاطره انگیز و شیرین باشه. مثل شعبان و جشن نیمه شعبان. که همه یه عالمه خاطره خوش ازش داریم." 
همسر شیفت بود، وگرنه درجا تو چشمهاش نگاه می کردم و ازش خالصانه تشکر می کردم، برای این خاطرات خوب که تو ذهنم حک کرده. الآن دوباره یادشون افتادم و الحمدلله. الحمدلله. الحمدلله. الحمدلله و ...





خدا ازت راضی باشه؛ من که ازت راضیم.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۴:۴۲
مریم صاد

به نام خدا

پارسال ماه رمضونم رو خوب شروع کردم و با کلی امید. یهو وسطش دیدم دیگه نمیشه روزه دار باشم. 

امسال دیگه خدا بخواد عذری ندارم که نیاز به دودوتا چهارتا داشته باشه و حسابی عقل و عشق و اعتقاد و وظیفه با هم دیگه هی بحث و جدال کنن. 

خدایا بهم توان و لیاقت روزه داریت رو بده تا آخر آخرش بتونم کیف کنم. مثل قبل.


بسم الله الرحمن الرحیم




۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۴۸
مریم صاد

به نام خدا

همسر و یکی دوتا از همکارها یه هفته ای هست پروژه ای رو دست گرفتن که دیگه کمتر می بینمش. همش سر کار هست. دیروز شیفت بوده، صبح دیگه نیومده خونه و یه سره رفته سر اونیکی پروژه و من غصه دارم خیلی. و مقداری هم عصبانیم و نمی دونم چرا.

ولی خودم رو با کارهای خونه مشغول می کنم و هی به خودم می گم من چقدر شاااادم. الکی.

هوووم... برای یاس سادات با الگویی که جاری جانم برام کشیده یه لباس بریدم هنوز ندوختم. الآن شاید برم سر اون.




ولی واقعاً چرا باید عصبانی باشم؟؟؟ 


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۲۷
مریم صاد
به نام خدا
میزان پروتئین و فسفر بالای پنیر پارمسان، باعث شد بخرمش. هم برای خودم به خاطر ورزش، هم برای یاس به خاطر بدغذا بودن نسبی و تمایلش به خوردن غذاهایی که طعم پارمسان می ده.
یکمی روی کوکو سیب زمینیش، یا پیتزاهامون، یا خوراک سبزیجاتی که مخصوصاً با کدو می پزم، می ریزم، واقعاً همین مقدار کم هم تو مزه هم تو خاصیتش تاثیر داره. 



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۲۳
مریم صاد

به نام خدا

من ازین بازی ای که خدا باهامون انجام می ده خیلی خوشم میاد. خیلی هیجان انگیز و جالبه.

حتی اگه دو دقیقه بخوایم بریم بیرون انواع و اقسام لباس رو با خودمون می بریم. مثلا امروز وقت پیاده شدن از ماشین، داشتیم از گرما خفه می شدیم. اووووف. هوا هم غبار بود نفس نداشتیم. ولی سویشرت یاس رو در نیاوردم و رفتیم تو پاساژ. وقتی بر می گشتیم یخ کردیم و خیس شدیم و دوییدیم و دوییدیم تا ماشین و کلی خندیدیم و کیف کردیم.




۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۴۸
مریم صاد
به نام خدا
در زمان مجردی و خونه پدری، مامان با کدو سبز، دوسه تا غذا درست می کردن که در عین خوشمزه بودن، محبوبم نبودن. کشک کدو. یتیمچه و خورشت کدو.
تا همین چند وقت پیش هم هر وقت با همسر خرید می رفتم و می گفت کدو بخرم، جوابم منفی بود و کلا هرگز تو سبد غذاییمون جا نداشت.
تا اینکه با شکل متفاوت برش زدن و مخلوط کردن با چیزهایی خلاف آنچه تا به امروز مخلوط می شد، و اضافه کردن ادویه های جالب و جدید، تونستم باهاش دوست و رفیق بشم و بگذارم بیاد خونه مون مهمونی.


۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۰۶
مریم صاد
به نام خدا
نمی دونم این کلیپی که خیلی قبل تر ها تو تلگرام رواج پیدا کرده بود رو دیده بودید یا نه. تو یه جا مثل قطب، آقاهه داره از درسی که پدرش بهش داده صحبت می کنه. در مورد سنگ و قیمت گذاری روی سنگ. این کلیپ خیلی برای من آرامش بخش بوده. خیلی راهنما و تأثیرگذار بوده.
هر وقت از طرف آدمها، مورد قضاوت منفی قرار می گیرم، و تا دارم دلگیر و افسرده می شم، تندی میاد به ذهنم. 
بعدش بجای اشک توی چشم، لبخند روی لبم میاد و یه نفس عمیق می کشم و می گم:

"من سنگم رو نمی دم به تو، تا برام قیمت گذاری کنی"

تمام. و تمام. و تمام.



پی نوشت:
به این فکر می کردم که اگر جاشون رو با هم عوض می کردن، این در قبال اونها چنین روا می داشت که اونها در حقش کردن و سالهای سال به عقب کشوندنش.
تربیت.
تربیت.
و...
 تربیت.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۱۴
مریم صاد
به نام خدا
برای من کل این ماجرا مثل این بود که معلمت بهت گفته برید مشق بنویسید فلان قدر و فلان شکل. بعد شما مداد گلی رو با خط کش برداشته باشید و تمام دو طرف دفترتون رو خط کشیده باشید. تمام شب تا صبح. و فردا همینطوری رفته باشید سر کلاس. 
حالا کو مشق؟ کو حل مشکلات؟ کو رفع تحریم؟ کو عزت ملی؟؟؟ اللهُ اعلم...




آخه به چی افتخار می کنی ...
تمام پول و سرمایه مملکت و زمان "خدمتگزاری" رو از دست دادی. چی شد...
چه ... می کنی آخه...
مسخره!
مسخره!
مسخره!


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۴۶
مریم صاد

به نام خدا

داشتم تو اینستاگرام بچه های همکلاسی قدیمی می گشتم، یهو عکس رهش رو تو صفحه ی یکی از تازه دامادهای کلاس دیدم. برام جالب شد و نقدی که نوشته بود رو خوندم.

در نهایت یک لبخند زدم و گفتم، پدر نشدی که بفهمی...





۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۳۷
مریم صاد

به نام خدا

همیشه دیده بودم مامان چه راحت هر چی داره و خوشم میاد رو بهم می بخشه، برام هم عجیب بود، چون اصلا چنین روحیه ای نداشتم.

تا اینکه یاس دار شدم.

البته توی خوراکی ها خیلی با هم نمی تونیم بسازیم، عین بچه های شیر به شیره دعوامون میشه سر، ته بستنی قیفی. یا چیزهایی ازین دست، ولی وسایل و اموال نه.

اون روز یه سری طلای خرده ریز و گوشواره شکسته ی یاس رو بردیم تا یه چیز درست و درمونی بگیرم. بین دوتا چیزی که کاندید کردیم، یکی برای من، یکی برای یاس، که با تمام خرده ریزها می شد خریدش، من طلا برای یاس رو انتخاب کردم و دیدگاهم این بود که :

از مادر به دختر می رسه نه از دختر به مادر



۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۳۴
مریم صاد
به نام خدا
تو مسیر برگشت از دندانپزشکی، یاس روی صندلیش خوابش برد. از ماشین پیاده ش کردم و آوردم روی کاناپه خوابوندمش و بیدار نشد. گذاشتم خوب بخوابه.
من و باباش رفتیم نهار بخوریم، یهو صدای جیغش اومد و هی می گفت:
"نه نه نه"
گفتم ای وای داره از رو کاناپه می افته! بدو رفتم سمتش، دیدم خوابه و داره تو خواب جیغ می زنه... خواب می دید...




۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۲۲
مریم صاد
به نام خدا
دیروز رفته بودیم پارک. 
یه دختر با ظاهر نه آنچنان شیک، و نه آنچنان تمیز، اومد با یاس سادات و یه پسره که اسمش عارف بود و کلی خوشگل مشگل و خوش تیپ و تر و تمیز بود، بازی کنه.
مامان عارف، خیلی بد با دختره حرف می زد. با یاس سادات ولی خوب بود. یاس تیپ زده بود و تر و تمیز و مرتب بود.
منم اولش با دختره خیلی جدی صحبت می کردم، (چون یه بار با یه دختری با چنین ظواهری تو پارک محلمون مواجه شدم که خیلی رفتار زشت و بدی داشت و موقعیتهای خطر آفرین برای بچه ها فراهم می کرد و آخرش علاوه بر یاس، من رو هم زد.) گفتم از اولش سفت باشم که بعد نخواد کار به کتک کاری برسه :))
خلاصه حسابی رفته بودم تو نخ دختره. یکمی که گذشت، دیدم چه صدای لطیف و ظریفی داره و چه رفتار مهربونی داره و من دیگه با دختره خوب شدم ولی مامان عارف نه. هنوز باهاش بد حرف می زد.


از بچه ها بگم که چقدر با هم خوب بودن. چقدر عارف مواظب یاس سادات بود و دختره و عارف با هم خوب بودن و دختره چقدر مواظب یاس سادات بود و یاس چقدددر می خواست با اونها و همپای اونها بازی کنه ولی هم قدرت ریسکش پایین تر بود و سنش پایین تر بود و توان جسمیش پایین تر بود و ...






نتیجه اخلاقی:
وضع ما آدم بزرگها خیلی بده.
خیلی بد.
خدا کمی کودکی به علاوه یه عالمه شفا، بهمون عنایت کنه.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۱۳
مریم صاد
به نام خدا
دلم گرفته. دلم خیلی گرفته.
امروز بردمش دندانپزشکی. دیروز بردمش آزمایش چکاپ 2 سالگی. هر دو روش شون زور بود. ده نفری افتادن روش و فشار. چی از این بچه در میاد آخرش...

انقدر زار زد انقدر زار زد که نفسش برید. 
واکسن زدنشون با زور و محکم بگیر و فشار و تهدیده. خون گرفتنشون همینطور. گوش سوراخ کردنشون همین طور. عکس گرفتن از دندونشون همینطور. ترمیم هم که دیگه هیچی.

من از یاس بیشتر گریه داشتم. بیشتر غصه خوردم. بیشتر درد کشیدم.
همه این فشارها و دردها آخرشم هیچی. نشد کار رو تموم کنیم. همه چی به زور چپوند روی دندونش که تا هفته دیگه درد نکشه، اومد بتراشه مرتبش کنه، غلفتی در اومد. دوباره ماست مالی کرد رفت. البته تو اون اوضاع همونی هم که انجام داد خیلیه................


نه یه دونه عروسک به این یونیت خاک بر سرشون نصب بود که بچم نترسه. نه یک دقیقه امون می دادن یاس چشمش به این ماهی های کوفتی روی سقف بیفته. همین فقط "محکم بگیریدش من کارم رو کنم".
حالا از این طرف، در به در دنبال دندانپزشکی های خوشگل اطفال می گردم و هیچ کدوم طرف قرار داد هیچ بیمه ای نیستن، با این هزینه های درمانی دندانپزشکی... یه سری شون با بیمه شهرداری سالها پیش قرار داد داشتن، ولی الآن نه.

یه شماره لعنتی داشت شهرداری که زنگ می زدیم می پرسیدیم کدوم مراکز طرف قرار دادمون هست، که اون هم نابود شده.
وضعیت کارمندان شهرداری ای مثل ما، تو این اوضاع حماقتهایِ شورایِ شهر ِلعنتی داغونه. داغون. 

یعنی حاضرم بیهوشش کنن ولی دیگه اینطور ناراحتی و اضطراب و جیغ کشیدنش رو نبینم.
از اتاق که اومده بودیم بیرون، از بغلم پایین نمی اومد. چسبیده بود بهم. انگار که با من یکی شده بود. مثل اولهای بودنش...






دندونیش که شکسته، به عصب رسیده. حتماً باید درمان بشه.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۲۴
مریم صاد
به نام خدا
یاسی شبها وقت خواب همش یاد باباش می افته. اگر خونه باشه و سر کارهاش باشه، باید بیاد و پیشش باشه تا بخوابه. اگر روز شیفتش باشه هم کلی باید با هم صحبت کنیم که بابا کجاست و چی کار می کنه و کی میاد و ... تا رضایت بده چراغ خاموش بشه و بخوابه.

وقتی ازش بپرسم بابا کجاست می گه "بابا رفته سر کار." 
وقتی بپرسم: چی کار می کنه؟ می گه : "کمک کنه به مردم، خاموش کنه آتیشا." بعد شاید یاد شعر شبکه پویا هم بیفته و بگه :" بابا قهرمانه." (از متن بابای یاسی آقای آتش نشانه، همه میگن باباش یه قهرمانه؛ عبارت باباش قهرمانه، رو بیشتر دوست داره)
همه اینها خوبه تا برسیم به "کی میاد".
باورتون نمی شه که چقدر غلیظ می گم: "انشاءالله" فردا میاد...





و بغض و اشک بعضی وقتها به سراغم میاد، برای فرزندان شهدا...

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۵۷
مریم صاد

به نام خدا

فیله اومد آب بخوره افتاد و دندونش شکست...





پی نوشت:

خورد به میز. دندونش از وسط شکست.

دیروز درد نداشت اما امروز جوجه کباب محبوبش رو نخورد.

درد داشت...... 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۵۷
مریم صاد
به نام خدا
دیروز که از خواب بیدار شدم، دلم خواست برای این میلاد بزرگ، آش بپزم. بلکم کاری کرده باشم تو این هستی به این مناسبت. وسایلش رو آماده کردم که عصر مشغول بشم. 
درخواست کرده بودم تولد برام نگیرن. ولی بعد از ظهر که مشغول آش شدم، همسر و بالایی ها هی با هم تماس می گرفتن و هی از هم خبر می گرفتن و آمار می دادن. زیر زیرکی. ولی خب من آنتنهام فعال بودن. از اون طرف هم بخاطر یک بار صدمه خوردن از "امید به تولد گرفتن" خیلی به خودم امیدواری نمی دادم که خبری هست.
تا اینکه آش حاضر شد و به همسر گفتم که ببر بالا و بر خلاف همیشه گفت "باشه"؟!
همونجا بود که شستم خبردار شد که خبری هست. مخصوصاً که هی اصرار کرد یاس رو هم با خودش ببره؟! توی راه پله مامان صدام زد و بچه ها کلی جیغ و داد کردن و من مطمئن شدم. با بولیز دامن تو خونه ای رفتم و در جشنم شرکت کردم.
همه چیز به خاطر برنامه های متراکم خانواده، پشت سر هم و بی مکس انجام شد و اینگونه ما را شاد کردند با "به یاد بودن". "وقت گذاشتن"، "دغدغه داشتن".
امروز هم که روز تولدم بود، با تبریک خواهر جان بیدار شدم و هیچ کس دیگه هم خونه نبود و خودم برای خودم برف شادی زدم و روی تکه کیکم شمع گذاشتم و با یاس سادات فوت کردیم و خوش گذروندیم و من وارد "سی و سه" سالگی شدم.
این تقارن انشاء الله که پر خیر و برکت باشه برام و کاری که از امشب استارتش رو زدم رو بتونم تا آخرش پیش برم. 




برام دعا کنین
3>

پی نوشت:
مدیر برنامه نرجس بوده. اون می دونه دقیق چه چیزهایی دوست دارم و خوشحالم می کنه. 
ولی از پس هیچکی بر نیومده و حرفش رو گوش ندادن.
بچم...
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۴۲
مریم صاد

به نام خدا

نمی دونم چرا هر سال این روز که می رسه تا این حد افسرده و لوس می شم. هیچ چیز راضی م نمی کنه و کلاً یه حال اعصاب خرد کن مزخرفی دارم در روز قبل از تولدم.

بندگان خدا، خانواده هم هر طور که در توانشون باشه سعی کردن که خوشحالم کنن، هر سال، ولی من آدم بی خودی هستم و اینطوری ها خوشحال نمی شم و نمی دونم که چطوری خوشحال می شم.

تنها اصل "سورپرایز" شدن، برام اصل مهمی هست که جز صبا اینها پارسال، که یک هفته زودتر تولد برام گرفته بودن، هنوز هیچ کس نتونسته به چنین درجه ای نائل آید. شاید بسکه فضول و دقیقم به این روز، هر جنبشی رو متوجه می شم و برام از مزه می افته. 

همسر شب سالگرد ازدواجمون و روز سال تحویل واقعاً شگفت زده م کرد و فکم چسبید کف زمین. اصلاً باورم نمی شد که بتونه شگفت زده م کنه، ولی تونست. الآن به این نتیجه رسیدم که مشکل از خودمه.



این یه چیزی رو نشون می ده

چون ما همیشه و همه وقت به فکر هم هستیم

و بیان "تولدت مبارک" صرف؛ قرار نیست بهمون یادآوری کنه که به یاد هم هستیم

الهی شکرت

الهی شکرت

الهی شکرت

 


پی نوشت:

یه مامان دارم، فرشته. ماه. دل داره قد دریا. هیچی تو دلش نمی مونه. یه عالمه از سورپرایزها رو ایشون زحمت کشیدن و لو دادن، البته. 

:))


یکمی حالم خوب شد.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۲۰
مریم صاد

به نام خدا

فکر کنم با این اوضاع شاید یکم اینجا و وبلاگ نویسی فعال تر بشه.

من که حوصله م سر رفت. با اینکه خیلی درگیرش هم نبودم. 






۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۳۰
مریم صاد

به نام خدا

یه سری کلمات رو کتابی می گه. نمی دونم از کجا یاد گرفته و چطوری بلده.


دستهایَم


پاهایَم


مویَم


بازم هست الآن یادم نمیاد. 


؟؟؟



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۳۸
مریم صاد
به نام خدا
ازون آدمهایی هستم که نمی تونم ظرف رو تو ظرفشویی تحمل کنم. البته به "علاقه به ظرف شستن" هم مربوطه.
هر ظرف کمی که کثیف می شه، تندی یه اسکاچ می زنم و می شورم و برای این، پوست دست خشکم، همیشه خشک ترینه و یکی دو ماهه، ازین تیوپهای بزرررررگ کرم رو تموم می کنم.

وقتهایی که ظرف زیاده و درست و حسابی برای ظرف شستن مهیا می شم، دستکش می پوشم و پیشبند می بندم، حس رفتن به باشگاه رو دارم. حس احترام به خود. 



D:


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۳۵
مریم صاد