.: وظیفه شناس :.
به نام خدا
امروز روحم رو تازه کردم و خونه رو به کلللل تکوندم و شیرینی عیدم رو هم شب عید می پزم انشاالله. انقده حالم بهتره!
وقتی حالم خوب باشه. بیشتر یاس رو بغل می کنم بیشتر باهاش حرف می زنم و بیشتر باهاش بازی می کنم. نه مثل پریروز. هنوز دلم براش کبابه.
یه مدت بود، تقریبا از احیاها، که یاس سادات برای خواب مقاومت می کرد و حسابی اعصاب نه تنها من و همسر، بلکه سه طبقه خونه رو خرد و خاک شیر می کرد تا بخوابه. اونم بعد از سحری.
امشب خدا یه راه پیش پام گذاشت. اولا که سر یه ساعتی که بهش گفتم میام دنبالت، رفتم سراغش و بعدش یکم بازی کردیم. در ازای جیغ هاش و در انتها براش توضیح دادم خیلی خسته هستم و لطفا بیا من رو بخوابون.
اومدیم تو تخت و برام پیش پیش خوند و ملافه رو کشید و یه عالمه بوسم کرد و بعد آواز پایان شارژ و خوابش برد.
الحمدلله
حسم میگه ازون خواهر خوبها میشه
انشاالله