.: مدیر عملیات :.
چهارشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۳۸ ب.ظ
به نام خدا
همسایه و فامیل خیلی نزدیک، ساعت 12 و نیم شب، براش حادثه پیش اومد. با زنگهای مداوم خانمش، از خواب پریدیم و تا 2 شب فقط دوئید تا ماجرا حل و فصل شد.
شب که همه آبها از آسیاب افتاد و ختم به خیر شد و شکر گویان وارد رختخواب شدیم، همسر گفت:
"امشب رو دیدی؟ این یکی از شبهای شغل منه! از خواب پریدن و دوئیدن تا حل مسئله"
بعد یاد اتفاق وحشتناک پارسال که برای من تو همین روز افتاد، افتادیم. با دلخوری گفت:
"اون وقت چرا همش من باید پای ماجرا باشم؟؟؟ باید درد همه رو ببینم"
گفتم مال من بدتر بود یا امشب؟ گفت:"مال تو. فکر کردم مُردی دیگه!"
اشکها و چشمهای سرخش. صدای لرزونش، هرگز فراموشم نخواهد شد...
نامبروان من، دوستت دارم...
۹۴/۰۳/۱۳