.: Competition :.
به نام خدا
مسابقۀ بی سابقه داشتیم. قرار بود تو نیم ساعت بنویسیم. ولی همه مون اجراهامون طول کشید و در نهایت یک ساعته شد.
همیشه وقتی من تو کلاس از "شرایط زندگیم" می گفتم، با لحن مسخره که به گفتۀ خودش شوخی ای بیش نیست می گفت :
"اووووه. حالا هی می گه شرایط. مگه شرایطتت چطوریه؟"
من که ازش پایین تر بودم دوم شدم. از این وضعیت راضی نبود. وقت هم کم آورد و مجبور شد برای جلسۀ بعد جریمه شیرینی بیاره. حرصش در اومده بود و یک رَوَند می گفت:
"استاد وقت نبود، شرایط سخت بود، مفرداتم اینجا خوبه، نه اونجا خوبه و(30جا متنشو نوشته بود)"
و دست و پا می زد تا کمی حال خودشو بهتر کنه. منم جوابشو دادم که:
"خب همه مون تو شرایط مساوی بودیم!!! "
پی نوشت:
از رفتارهاش به وضوح ناراحت می شم و واقعاً ناراحت می شم. از لحنش، از عباراتش.
آدمی هست که حالا حالاها باهاش کار دارم.
باید باهاش "کج دار و مریز" سپری کنم.
و چقدر برای منی که همیشه "انتخاب" کردم، این اجبار سخته.