.: صبر . صبر . صبر :.
دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۴ ق.ظ
به نام خدا
دیشب که اینهمه از صبر برای چند ساعت ناله کردم، نمی دونستم صبرهای بزرگتری هم ممکنه پیش پام قرار بگیره.
خیلی پکرم. و خیلی نگران رابطه م با خدا هستم. یعنی خواسته تنبیهم کنه؟ یعنی من غرور به خرج دادم؟ یا چی؟ خدایا اونهمه عاشقانه ای که بهت گفتم رو هم دیدی؟ یعنی ممکنه به خاطر اون عاشقانه ها اینطوری شده باشه؟ یعنی این یه پوئنه که برام قائل شدی؟
کاش مثل قدیمها باهام حرف بزنی. اون طوری که خودم و خودت می دونیم.
پی نوشت:
دیشب که اینهمه از صبر برای چند ساعت ناله کردم، نمی دونستم صبرهای بزرگتری هم ممکنه پیش پام قرار بگیره.
خیلی پکرم. و خیلی نگران رابطه م با خدا هستم. یعنی خواسته تنبیهم کنه؟ یعنی من غرور به خرج دادم؟ یا چی؟ خدایا اونهمه عاشقانه ای که بهت گفتم رو هم دیدی؟ یعنی ممکنه به خاطر اون عاشقانه ها اینطوری شده باشه؟ یعنی این یه پوئنه که برام قائل شدی؟
کاش مثل قدیمها باهام حرف بزنی. اون طوری که خودم و خودت می دونیم.
پی نوشت:
امروز روز خیلی بدی بود. به خاطر از ساعت 10 شب به بعدش. برخلاف دیروز و پریروز.
ولی یه خوبی بزرگ هم داشت. اینکه باز همسر تو موقعیت خاص قرار گرفت و رفتارهاش دلم رو گرم کرد. دوست نداشت پکر باشم و والیبال رو برخلاف پریروز بی انرژی ببینم و تمام تلاشش رو کرد تا بخندم و از ماجرا دور بشم. تمام تلاشش. و من با اینکه همچنان یه غم زیر پوستی ای دارم، ولی سعی می کنم خودمو ok نشون بدم. سحریم رو پختم که ته دیگش سوخت، لباس شستم و کارهای روزانۀ خیلی خیلی معمولی انجام می دم و یعنی مثلاً انگار نه انگار ...
ولی یه خوبی بزرگ هم داشت. اینکه باز همسر تو موقعیت خاص قرار گرفت و رفتارهاش دلم رو گرم کرد. دوست نداشت پکر باشم و والیبال رو برخلاف پریروز بی انرژی ببینم و تمام تلاشش رو کرد تا بخندم و از ماجرا دور بشم. تمام تلاشش. و من با اینکه همچنان یه غم زیر پوستی ای دارم، ولی سعی می کنم خودمو ok نشون بدم. سحریم رو پختم که ته دیگش سوخت، لباس شستم و کارهای روزانۀ خیلی خیلی معمولی انجام می دم و یعنی مثلاً انگار نه انگار ...
۹۴/۰۴/۰۸