.: مرد حسابی :.
سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۶ ب.ظ
به نام خدا
تمام صحبتش این بود که :
"نه امانتن، به من سپردنشون"
همینطوری با سرعت و همت و ممارست در سرو سامون دادن اوضاع تلاش کرد و خیس عرق در حالی که از چیزهایی که به فکرش رسیده بود برای درست کردن شرایط انجام بده، راضی بود، اومد پیشم.
بهش گفتم:
"اعتقاد دارم فقط یک چیز بود که قبل از ازدواج از تو درست متوجه شدم"
گفت: چی؟
گفتم:
"اینکه میشه بهت تکیه کرد . میشه روت حساب کرد"
و براش خاطرۀ نزدیک شدن اتوبوس تو شب شهادت حضرت علیعلیه السلام رو گفتم.
چشمهاش برق زد. مثل همیشه.
۹۴/۰۴/۰۹