.: توبه :.
به نام خدا
شب احیاء دوم با جاری قرار گذاشتیم دوتایی بریم مسجد. همسرهامون هر دو پای تلویوزیونی بودن. افطار رو که خوردیم همسر به تب و لرز، افتاد، چه تب و لرزی.
نشون به اون نشون که تا ساعت 1 و نیم یک بند سوخت و بعد کم شد و ساعت 3 قبل سحری تبش قطع شد.
می خواستم غذاهای تو یخچال رو برای سحری گرم کنم، اینطوری که شد و موندنی شدم، براش غذای مورد علاقه اش رو درست کردم و توش رو پر کردم از مواد مقوی.
آمپول تقویتی هم بهش زدم و صبح وقتی بیدار شد دیدم کاملاً رنگ و روش برگشته و تا خود شب شیطونی و ورجه وورجه کرد.
خدارو صد هزار مرتبه شکر واقعاً.
امشب هم که ایستگاه هست و من تنهام. تنهایی می رم مسجد. انشاالله.
با یه عالمه امید و آرزو.
همیشه وقتی به احیاها می رسیم یاد زلزلۀ تبریز می افتم. که دو سه روز بعد احیاها بود. همش فکر می کردم اونها تو اون شب چی خواستن و بعد که عمرشون به دنیا قد نداد، چطوری پیش خدا رفتن. بخشوده شده؟ رزق داده شد؟ مورد لطف و عنایت خدا؟
بعد که به این چیزها فکر می کنم، دلم می خواد با تمام وجود تو این شب توبه کنم. و بعدش نگه دارم توبه رو.
پی نوشت:
خدایا جدی می گم، خیلی آدم بدی هستم. خیلی...
خدایا توبۀ عمیق. توبه ای که بازگشتی به گذشته نداشته باشه.