.: Sad :.
يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۶ ق.ظ
به نام خدا
پریروز، روز آخر ماه رمضون، تمام مدت خوابیدم. نخواستم که بیدار باشم.
گفتی:
چرا آخه انقدر می خوابی؟
گفتم:
چرا بیدار باشم، که چی بشه؟
همین جواب سر حرفهام رو باز کرد و رنگها و تونالیته ها عوض شدن و رسیدیم به رنگهای شاد خوشرنگ. همیشه برات از رنگهام گفتم، و این بار هم با شکل دیگه، نه تنها رنگها که نورها عوض شدند و دلم آروم ِآروم شد. انقدر که کیک پختم. شام پختم و برای گردش آماده شدم. و برای جشن سالگرد نق نزدم.
حاج آقا می گفت تو آرامش زندگی، مرد خیلی نقش مهمی داره. و من دقیقاً این رو باور دارم. حتی مواقعی که تو باعث ناراحتیم نیستی، حضور گرمت باعث آرامشم می شه. و هر روز که نیستی، تمام زحماتت از بین می ره ...
همین دیگه. خواستم بگم زحمتهات بر باد رفت. باید دوباره تلاش کنی...
۹۴/۰۴/۲۸