.: Caligraphy :.
به نام خدا
یه روزی وقتی هنوز وارد وادی هنر نشده بودم، فکر می کردم باید برم موسیقی یاد بگیرم، تا برای همۀ حالهام یه "زبان بیانی" داشته باشم. بعد با یه نفر که سه تار می زد آشنا شدم، که تا مدتها داشت ملودی هایی که کتابهاش می گفتن رو، می نواخت. حس کردم، نه، این راهی که من دوست دارم برم، نیست.
شاید همون موقعها بود که به نوشتن توی جهان مجازی دست بردم. قبلش دفتر خاطرات داشتم. و بعد تر هم گرافیک و بعد کار و در نهایت آشنایی با خط سفیر. چیزی که اوایل فکر نمی کردم بخوام ادامه بدم و حالا می بینم یه وقتهایی تنها چیزیه که می تونه آرومم کنه. یه وجهم بدون خط انگار می لنگه. و از اون طرف بدون شنا یا آشپزی یا هر چیز دیگه که بی نهایت دوست می دارم.
حالا وقتی غم دارم، یا عاشقم، یا دلگیر، یا ناراحت، یا مصیبت زده، بلافاصله شعری، حرفی، کلامی از نهادم یا دنیای خارج بهم می رسه و با ترکیب کردن حروف با هم، انرژی هام نمود پیدا می کنه. کاری که سالها پیش تو موسیقی دنبالش می گشتم.
پی نوشت:
خوشحالم از این آشنایی. خوشحالم.
خیلی خوب آدم یه چیزی داشته باشه که باهاش حالش خوب بشه
نمیدونستم این جوری که خطاطی میکنی اسم خاصی داره
یه چیز جدید یادم دادی باز