.: حق :.
يكشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ق.ظ
به نام خدا
شاید این اتفاق همیشه می افتاد، اما دو سه روزه که براش تعریف پیدا کردم و توجهم رو به خودش جلب کرده. اینکه:
- اون روز روی پل صدر که خیلی ترو تمیز داشتم از لاین خودم می رفتم، ماشینهای خیلی زرنگ از لاین اضطرار می کشیدن و می رفتن جلو. تا اینکه رسیدیم به ورودی تونل. یه ماشین گنده با راننده جوون داخلش بود. از لاین سرعت اومده بود و تمام تلاشش رو می کرد بیاد جلوی من. سپر به سپر ماشین جلویی رفتم. وایساد نگام کرد. نگاهش کردم. راه گرفت و از پشتم زد و از مسیر دور تر، اون ور اتوبان صدر رفت. گفتم آها. اینه.
- جمعه صبح که همسر ناخوش بود، رفتم نون بخرم. دو نفر جلوتر بودن. یه اقا با یه عالمه وسایل اومد پشت سرم. بعد وسایلش رو گذاشت زمین، و اومد از روبرو قشنگ تو چشمهام که از پشت عینک آفتابی هم معلومبود، زل زد. تو دلم گفتم یعنی اینم دیده اون چیزی که بقیه می بینن رو؟ منم زل زدم بهش. و جاش رو عوض کرد و رفت داخل صف یکی ای و اونجا هم بدون نوبت یه نون گرفت و رفت.
- صبح رفتیم فروشگاه، هنوز صندوقها فعال نشده بودن. با چرخ خریدمون وایساده بودیم معطل. یه خانم اومد پرسید صندوقها باز نشده؟ گفتم نه منتظریم. همسر رفت یه چیز دیگه برداره. خانمه هم اومد دو سه تا جنسی که داشت رو گذاشت رو میز صندوق دار و باز رفت چیزهای دیگه بیاره. هاج و واج موندم. همسرش کمی دورتر ایستاده بود. آقای صندوقدار به من گفت بارهاتون رو بچیدین. وسایل خانمه رو برداشتم گذاشتم کنار و مال خودمون رو چیدم. مرده با حرکتهای تند عصبی وسایلشون رو برداشت. صندوقدار پرسید اشتراک دارید؟ گفتم آره ولی دست همسرمه(مسئله مهمی نبود که قبل از فاکتور زدن وجودش لازمش باشه). مرده غرغر کنان به زن می گفت نیومدی و این خانم وسایلش رو چید. چشمهام از تعجب باز مونده بود. نوبتم بود خب. اول من پای صندوق ایستاده بودم بعد اون اومد. خانمه اومد وسایلش رو گذاشت و از صندوقدار عذرخواهی کرد و گفت چون مال من کمه می شه اول مال منو بزنید. با لبخند گفتم اما از من باید اجازه بگیرید. فقط فحش ندادن و کتک نزدن. ماجرایی راه انداختن بیا و ببین.
از این نمونه ها زیاد هست. خیلی هاش رو می گذرم. خیلی هاش رو وقتی از این پر رو بازیها ببینم نه. ولی آخه چرا باید اینطوری باشه؟؟؟؟ حق و حقوق، اخلاق. نمی دونم والا...
پی نوشت:
من وقتی از کسی بدم بیاد یا ناراحت باشم، بهش نگاه نمی کنم. وقتهایی هم که با کسی قهر باشم، حرف می زنم اما نگاهش نمی کنم.
شاید این اتفاق همیشه می افتاد، اما دو سه روزه که براش تعریف پیدا کردم و توجهم رو به خودش جلب کرده. اینکه:
" روی پیشونیم چیز خاصی نوشته؟"
- اون روز روی پل صدر که خیلی ترو تمیز داشتم از لاین خودم می رفتم، ماشینهای خیلی زرنگ از لاین اضطرار می کشیدن و می رفتن جلو. تا اینکه رسیدیم به ورودی تونل. یه ماشین گنده با راننده جوون داخلش بود. از لاین سرعت اومده بود و تمام تلاشش رو می کرد بیاد جلوی من. سپر به سپر ماشین جلویی رفتم. وایساد نگام کرد. نگاهش کردم. راه گرفت و از پشتم زد و از مسیر دور تر، اون ور اتوبان صدر رفت. گفتم آها. اینه.
- جمعه صبح که همسر ناخوش بود، رفتم نون بخرم. دو نفر جلوتر بودن. یه اقا با یه عالمه وسایل اومد پشت سرم. بعد وسایلش رو گذاشت زمین، و اومد از روبرو قشنگ تو چشمهام که از پشت عینک آفتابی هم معلومبود، زل زد. تو دلم گفتم یعنی اینم دیده اون چیزی که بقیه می بینن رو؟ منم زل زدم بهش. و جاش رو عوض کرد و رفت داخل صف یکی ای و اونجا هم بدون نوبت یه نون گرفت و رفت.
- صبح رفتیم فروشگاه، هنوز صندوقها فعال نشده بودن. با چرخ خریدمون وایساده بودیم معطل. یه خانم اومد پرسید صندوقها باز نشده؟ گفتم نه منتظریم. همسر رفت یه چیز دیگه برداره. خانمه هم اومد دو سه تا جنسی که داشت رو گذاشت رو میز صندوق دار و باز رفت چیزهای دیگه بیاره. هاج و واج موندم. همسرش کمی دورتر ایستاده بود. آقای صندوقدار به من گفت بارهاتون رو بچیدین. وسایل خانمه رو برداشتم گذاشتم کنار و مال خودمون رو چیدم. مرده با حرکتهای تند عصبی وسایلشون رو برداشت. صندوقدار پرسید اشتراک دارید؟ گفتم آره ولی دست همسرمه(مسئله مهمی نبود که قبل از فاکتور زدن وجودش لازمش باشه). مرده غرغر کنان به زن می گفت نیومدی و این خانم وسایلش رو چید. چشمهام از تعجب باز مونده بود. نوبتم بود خب. اول من پای صندوق ایستاده بودم بعد اون اومد. خانمه اومد وسایلش رو گذاشت و از صندوقدار عذرخواهی کرد و گفت چون مال من کمه می شه اول مال منو بزنید. با لبخند گفتم اما از من باید اجازه بگیرید. فقط فحش ندادن و کتک نزدن. ماجرایی راه انداختن بیا و ببین.
***
از این نمونه ها زیاد هست. خیلی هاش رو می گذرم. خیلی هاش رو وقتی از این پر رو بازیها ببینم نه. ولی آخه چرا باید اینطوری باشه؟؟؟؟ حق و حقوق، اخلاق. نمی دونم والا...
پی نوشت:
من وقتی از کسی بدم بیاد یا ناراحت باشم، بهش نگاه نمی کنم. وقتهایی هم که با کسی قهر باشم، حرف می زنم اما نگاهش نمی کنم.
۹۴/۰۶/۰۱
جانا سخن از زبان ما میگویی
من تا سالیان سال سکوت میکردم
ولی الان دیگه چند سالی که سکوت نمیکنم
چون به این نتیجه رسیدم که حقه و چرا باید بی دلیل ازش بگذرم
اینجوری هم به خودم ظلم کردم هم به بقیه اجازه دادم فک کنن خیلی زرنگن و بخوان این کارو با بقیه هم بکنن
خلاصه که دیگه نه تو خانواده و دوستان نه تو اجتماع نمیزارم تا جائی که بشه حقمو بخورن
یه جاهائی هم که خوب از دست من خارجه