آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: خاطراتم :.

دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۶ ب.ظ
به نام خدا
قرار نبود خاطرات سفرم رو بنویسم. ولی این روزها دلم از ذهنم پیروی نمی کنه...

***

من زیادی دل گنده بودم. اصلاً انگار نه انگار. از آخرین درب ضلع جنوب غربی که می اومدیم داخل، اول همسر وارد مسجد النبی می شد و من از کوچه های بنی هاشم تنهایی می گذشتم تا بقیع می رفتم که از "باب علی علیه السلام" که خیلی اتفاقی پیداش کرده بودم وارد مسجد النبی بشم. مسیر، دوبرابر می شد از این طرف.
برای آزارهایی که شنیده بودم بر سر ایرانی ها میارن، ظاهرم لبنانی بود. چادر لبنانی و پوشیه. البته یکی از مأمورهای وهابی ماشین سوار تونسته بود روز اول تشخیصم بده. اونم به دو سه دلیل منطقی.
1- زنهای اونها هرگز تنهایی جایی نمی نشستن.
2- هرگز گریه نمی کردن.
3- هرگز سواد قرآن هم نداشتن که قرآن به دست باشن.
به خاطر این سه گزینه اون روز صبح وقت طلوع، من رو با اون پوشش که حتی دستکش مشکی هم دستم بود تشخیص داده بود و بالای سرم صدا زد آی خانم... و من تا دیدم جیم شدم.
روز اول خیلی می ترسیدم. ولی بعد پر رو شده بودم. روز آخر فهمیدم که فقط من اینطوری هستم. همسرم هم ازمن دل گنده تر. بچه ها هرگز بدون همسرها و دوستهاشون توی حیاط مسجد هم نمی گشتن.
اینها رو گفتم که بگم دهانم پوشیده بود و حاضر و آماده بود برای ذکرهای ممنوعه.

تو جلسۀ توجیهی قبل از اعزام، مدیر کاروان گفت دعاهای ممنوعه رو نه تو گوشی داشته باشید نه تو کیف نه تو چمدون. دعای ممنوعه دیگه چیه؟

زیارت عاشورا

تمام مسیر طولانیم تا باب علی رو که از کوچه های بنی هاشم می گذشتم و از بقیع و از منزل امام صادق، لعن کامل زیارت عاشورا رو ذکر می گفتم با بغض و کینه دو چندان.

***

یکی از طوافهای مستحبیم رو هم به لعن سپری کردم. و بعد سلام به ائمه. لعن زیارت عاشورا، و لعن بر حاکمان سعودی.



پی نوشت:
خدایا از چنگال این کثافات، در بیار این مکانهایی که دل راضی به نرفتن دوباره نیست. خدایا مگه می شه دیگه خونه ات رو نبینم. دیگه پیش مادر همسرم نباشم. دیگه تو شهری که جای جایش عطر و بوی اونها رو داره نباشم....
خدایا برسون آقا رو... برسون سرور رو. آزاد کن. رها کن این نقاط مقدس رو...
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۶
مریم صاد

نظرات  (۲)

خیلی ریسک کردی دختر جون.خدا رو شکر که بلایی سرت نیومد.

نمیدونستم دعای ممنوعه هست اونجا!!!!!

یه جوری باید بد حال اینا رو گرفت.چجوریش رو نمیدونم.حرصیم از دستشون خیلی.
پاسخ:
وقتی ما اونجا بودیم نمی دونم چی شده بود که خیلی اذیتمون نکردن. مثلاً مقام ابراهیم رو نمی گذاشتم به نیت تبرک لمس کنیم. می گفت حرام حرام. من یه بار به خاطر تبرک، دو بار به خاطر حرص در آوردن شرطه هه دست کشیدم. اونم وسط طواف مستحبیم. هیچی نمی تونست بگه. نمی دونم چی شده بود.
۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۹:۰۹ کشک و بادمجون
این روزها روزای خوبی نیست. برای هیچکس. خدا صبر بده به همه مون. به وابستگانشون......اومده بودم روز آتش نشان رو تبریک بگم بهت .وبه  همسر محترم
پاسخ:
وای وای مچکرم عزیزم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی