.: نو پا :.
به نام خدا
دیشب جاری و دو تا جزغله ها شام منزلمون دعوت بودن.
نی نی کوچیکتره یه ماهی هست راه افتاده و داره تو جهان جدیدی قدم بر می داره و با مفاهیم جدیدی خودش رو آشنا می کنه.
از نکن بکن گفتن به بچه خوشم نمیاد. برای همین قبل از اینکه بیان به همسر گفتم: هر چیزی که فکر می کنی وقتی بهشون نزدیک شد می خواد دلت بیاد تو دهنت رو جمع آوری کن. جمع کردیم. ولی وقتی اومدن دیدیم هیچ چیزی نمی تونه سر جاش قرار بگیره و بودنشون خطرناکه.
انقدر برام کارهایی که داشت انجام می داد وحشتناک بود و ترس تمام وجودم رو فرا گرفته بود که خدا می دونه. چشمهام داشت از حدقه در می اومد و پیش خودم می گفتم، یعنی اشتباه کردم؟؟؟
یک ساعتی که گذشت و به قول جاری، فضای خونه به حالت ایمن در اومد، آرامش بر فضا حاکم شد و دیگه خیالمون راحت بود هر جا می خواد بره و هر کار دوست داره بکنه.
باز سر شام، سوال آیا اشتباه کردم؟ به سراغم اومد.
........................
پی نوشت:
ولی با تمام این اوصاف به نبودنش و نیومدنش که فکر می کنم، احساس خوبی بهم دست نمی ده. شرایط جدیدی از زندگی هست و خداروشکر هر دو مون با شرایط جدید می تونیم کنار بیایم. فقط خدا توان و قوت و صبر عنایت کنه. بقیه چیزها دیگه حل حله.