.: کیمیای خواب :.
چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۱۲ ب.ظ
به نام خدا
خوابم کم شده. اگر عصر بخوابم برای خوابیدن شب دچار مشکل می شم.
در هر صورت شب حتماً باید قبل از خواب کتاب بخونم که بلافاصله تا چشمم رو بستم، رفته باشم.
با این اوصاف دم اذان صبح بیدار میشم. نماز که بخونم و از زور گرسنگی یه چیزی بخورم،باز برای خواب تا یک ساعت باید غلت بزنم. (اگر همسر نباشه، کتاب خوندنم رو ادامه می دم)
یعنی که چند وقته دوباره افتادم رو دور کتاب خوندن. از کتابهای نادر ابراهیمی که دستم هست بیش از بقیه لذت بردم، ولی همش دلم کتابهای خوب اون موقعها رو می خواد. نویسنده های محبوبم اونهایی که زنده هستن کتاب نمی نویسن، متفرقه هم که می خونم اون طوریا ذوق مرگ نمی شم.
چند وقت پیش "کافه ترانزیت" از تلویزیون پخش می شد، پیش خودم گفتم فیلم های اون سبکی که جیگر آدم حال بیاد هم کم شده. همش بدی و سیاهی و خیانت و کثافت و ... چهارتا فیلم دفاع مقدس و اعتقادی هم نبود که مرده بودیم.
دلم فیلم و کتاب دل انگیز می خواد. تازه نه قدیمی. برای امروز. زبان حال.
خلاصه اینطور...
پی نوشت:
خواهر جونمم رفت. بابا شنبه می ره...
همسر که مأموریتی باید می رفت، مأموریتش لغو شد.
همش تو ماشین "رادیو اربعین" روشنه و اشک جاری...
خوابم کم شده. اگر عصر بخوابم برای خوابیدن شب دچار مشکل می شم.
در هر صورت شب حتماً باید قبل از خواب کتاب بخونم که بلافاصله تا چشمم رو بستم، رفته باشم.
با این اوصاف دم اذان صبح بیدار میشم. نماز که بخونم و از زور گرسنگی یه چیزی بخورم،باز برای خواب تا یک ساعت باید غلت بزنم. (اگر همسر نباشه، کتاب خوندنم رو ادامه می دم)
چند روزه دنبال بیمارستان هستم و تو روز چند ساعتی بیرون از خونه هستیم. شبها خستگیم شدید بوده و بدون کتاب هم خوابم می برد و برای نماز صبح باید ساعت زنگ می زد تا بیدار بشم.
یعنی که چند وقته دوباره افتادم رو دور کتاب خوندن. از کتابهای نادر ابراهیمی که دستم هست بیش از بقیه لذت بردم، ولی همش دلم کتابهای خوب اون موقعها رو می خواد. نویسنده های محبوبم اونهایی که زنده هستن کتاب نمی نویسن، متفرقه هم که می خونم اون طوریا ذوق مرگ نمی شم.
چند وقت پیش "کافه ترانزیت" از تلویزیون پخش می شد، پیش خودم گفتم فیلم های اون سبکی که جیگر آدم حال بیاد هم کم شده. همش بدی و سیاهی و خیانت و کثافت و ... چهارتا فیلم دفاع مقدس و اعتقادی هم نبود که مرده بودیم.
دلم فیلم و کتاب دل انگیز می خواد. تازه نه قدیمی. برای امروز. زبان حال.
خلاصه اینطور...
پی نوشت:
خواهر جونمم رفت. بابا شنبه می ره...
همسر که مأموریتی باید می رفت، مأموریتش لغو شد.
همش تو ماشین "رادیو اربعین" روشنه و اشک جاری...
۹۴/۰۸/۲۷
ای جان، بی خوابیها داره شروع میشه
حالا طول روز هر وقت که تونستی دراز بکش، خوابت هم نبرد، همین که دراز بکشی باز خوبه
تا میتونی هم طولانی سر پا وای نستا
آخ گفتی، منم در به در دنبال فیلم و کتاب خوبم. فیلمها رو که نصفیشو نمیفهمم بس که ته نداره. بد همه همه منفی، همه دلم مچالگی
کاش نویسندههای خوب و دوست داشتنی باز بنویسن