.: تسلیم :.
سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۳۵ ب.ظ
به نام خدا
خسته شدم از نگرانی. هر روز حرص خوردن. این اتفاقاتی که برام افتادن رو می خوام به کل نادیده بگیرم و از خاطرم حذف کنم. می خوام بلند بشم و بزنم تو دهن هر چی استرس لعنتیه. پیرم رو در آورده دیگه مسئله بودن یا نبودن.
اصلاً می خوام بدونم که من چی کارم؟؟؟؟(شاید همه اینها اتفاقا افتاد تا به این نقطه برسم)
ندای اون وری می گه: "تو مادری و باید مواظبش باشی"
ولی ندای این وری می گه: "من نمی تونم مواظبش باشم و جفت دستهام رو بردم بالا و دیگه هم تحمل استرس اتفاقات عجیب رو ندارم و می خوام که تا روز آخر بارداری سر حال باشم و نی نیم حتی یک دونه انرژی منفی کوچیک رو هم احساس نکنه"
خسته شدم از نگرانی. هر روز حرص خوردن. این اتفاقاتی که برام افتادن رو می خوام به کل نادیده بگیرم و از خاطرم حذف کنم. می خوام بلند بشم و بزنم تو دهن هر چی استرس لعنتیه. پیرم رو در آورده دیگه مسئله بودن یا نبودن.
اصلاً می خوام بدونم که من چی کارم؟؟؟؟(شاید همه اینها اتفاقا افتاد تا به این نقطه برسم)
ندای اون وری می گه: "تو مادری و باید مواظبش باشی"
ولی ندای این وری می گه: "من نمی تونم مواظبش باشم و جفت دستهام رو بردم بالا و دیگه هم تحمل استرس اتفاقات عجیب رو ندارم و می خوام که تا روز آخر بارداری سر حال باشم و نی نیم حتی یک دونه انرژی منفی کوچیک رو هم احساس نکنه"
اعترافات مهم:
من هیچ قدرتی برای حل مسائل ندارم
دکترها هیچی حالیشون نمیشه
اینترنت احمقانه ترین مشاور آدمه
فقط خواست خداست که راه برنده است
دکترها هیچی حالیشون نمیشه
اینترنت احمقانه ترین مشاور آدمه
فقط خواست خداست که راه برنده است
شاید به نظر خیلی ها این جملات مسخره بیاد. ولی انقدر می گم تا به باورش برسم و این مسیر که تا انتهای انتهای انتهاش، همینطوری هست رو به خود خود خود خود خودش بسپرم...
پی نوشت:
اُف به مادراتون نگید دیگه، پدرشون در اومده تا به دنیا آوردنتون.
اُف به مادراتون نگید دیگه، پدرشون در اومده تا به دنیا آوردنتون.
۹۴/۱۰/۱۵