.: زنان عشقی :.
دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۲۶ ب.ظ
به نام خدا
قبل از بارداری، حتی وقتی که ازدواج نکرده بودم، علاقه بسیار بسیار زیادی به خانمهای باردار داشتم. تو خیابون که می دیدمشون، مخصوصاً اگر رنگ به رخسار نداشتن و با بیچارگی راه می رفتن، دلم براشون ضعف می رفت و نیشم از این ور به اون ور باز می شد. اگر تو اتوبوس و مترو بودم بهشون جا می دادم و اگر مشکلی داشتن و کمکی از دستم بر می اومد، براشون انجام می دادم. برام نمادهای عشق روی زمین بودند.
دو سه هفته پیش که هوا آلوده بود، کارمم گیر بود، برای خرید بقیه کامواها، با بابا تصمیم گرفتیم با مترو بریم خرید. تا مترو و تا کنار خط هم رفتیم. ولی متروی خط تازه احداث 3 بود و دیر می اومد و ایستگاه غلغله آدم بود.
کلاً در حالت عادی که با ماشین و حمایت همسر بیرون می رفتم، عذاب بودم، و اون روز احساس می کردم تا یک ایستگاه هم دوام نمیارم.
مشکل بزرگی هم داشتم، اینکه از لحاظ ظاهری، و هم به خاطر داشتن چادر، به هیچ وجه شبیه خانمهای بادار نیستم (هنوز هم. نی نی ولی سایز و وزرنش نورمال است). روم هم نمی شد برم به ملت بگم "خانم تورو خدا پاشو من دارم از حال می رم". و این شد که تصمیم گرفتیم برگردیم و اون روز خرید نرفتیم. و بابا شب با ماشین رفتن و کاموام رو خریدن و اومدن.
پی نوشت:
خیالم که از خریدها و پتوی نی نی راحت شد، حالا به شدت مشغول دوخت و دوز برای خونه و همسر هستم.
قبل از بارداری، حتی وقتی که ازدواج نکرده بودم، علاقه بسیار بسیار زیادی به خانمهای باردار داشتم. تو خیابون که می دیدمشون، مخصوصاً اگر رنگ به رخسار نداشتن و با بیچارگی راه می رفتن، دلم براشون ضعف می رفت و نیشم از این ور به اون ور باز می شد. اگر تو اتوبوس و مترو بودم بهشون جا می دادم و اگر مشکلی داشتن و کمکی از دستم بر می اومد، براشون انجام می دادم. برام نمادهای عشق روی زمین بودند.
دو سه هفته پیش که هوا آلوده بود، کارمم گیر بود، برای خرید بقیه کامواها، با بابا تصمیم گرفتیم با مترو بریم خرید. تا مترو و تا کنار خط هم رفتیم. ولی متروی خط تازه احداث 3 بود و دیر می اومد و ایستگاه غلغله آدم بود.
کلاً در حالت عادی که با ماشین و حمایت همسر بیرون می رفتم، عذاب بودم، و اون روز احساس می کردم تا یک ایستگاه هم دوام نمیارم.
مشکل بزرگی هم داشتم، اینکه از لحاظ ظاهری، و هم به خاطر داشتن چادر، به هیچ وجه شبیه خانمهای بادار نیستم (هنوز هم. نی نی ولی سایز و وزرنش نورمال است). روم هم نمی شد برم به ملت بگم "خانم تورو خدا پاشو من دارم از حال می رم". و این شد که تصمیم گرفتیم برگردیم و اون روز خرید نرفتیم. و بابا شب با ماشین رفتن و کاموام رو خریدن و اومدن.
خلاصه حکایتی ست حکایت ما.
پی نوشت:
خیالم که از خریدها و پتوی نی نی راحت شد، حالا به شدت مشغول دوخت و دوز برای خونه و همسر هستم.
من عاشق زنانگی هستم. این هزار بار.
۹۴/۱۱/۱۲