.: دل تنگی :.
يكشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۴۹ ب.ظ
به نام خدا
وقتی از دلم بیاد و بشینه جلو روم، با اینکه برای دیدنش خوشحال تر خواهم بود، برای تکونها و ضربه هاش دل تنگ می شم. از همین الآن دل تنگ شدم. برای این روزهاییش که مواظبم بود. و مواظبش بودم. و دل به دلم می داد. و از هر چی من می خوردم می خورد. و می دید. و نفس می کشید. و وابسته بود. و دعام به خاطر بودنش، برای دیگران هم مستجاب تر بود. و نگاه خدا بهم فرق می کرد. و نگاه اجدادش. و حالهای خوب...
دلم برای بودنش در دلم تنگ خواهد شد...
پی نوشت:
هر گلی بوی خودش رو داره.
و تو اولین فرزندم هستی، با اومدن تو بود که من و بابا "مامان و بابا" شدیم.
۹۴/۱۱/۱۸
تا میتونی کیف این لحظهها رو بکن چون واقعا آدم دلش خیلی تنگه این روزا میشه.
بعدشم تا میتونی بغلش کن که به سن تین اجری که برسن باید دلت ضعف بره تا یه بغل به آدم بدن.