.: سفر زمستانی :.
به نام خدا
اینکه همسر از سرما و گردش توی سرما خوشش نمیاد رو قبلاً گفته بودم. و اینکه تو این اوضاع و احوال ِ من کلی این کار رو انجام داد تا ریفرش و سر حال باشم رو هم نوشته بودم. ولی این بار علاوه بر من، خودش هم خسته بود. خیلی خسته و حساس. تو محل کار همه چیز و همه کس آزارش می داد و صبحها که می خواست بره، سر حال نبود.
تو ویزیت آخر، از دکترم اجازۀ سفر رو گرفت تا راهی یه سفر زمستونه سرد بشیم. این در حالی بود که روز قبل از سفر سرما خورد و تمام روز تو رختخواب موند و نا نداشت از جاش بلند بشه.
ولی به لطف خدا از صبح که سوار ماشین شدیم لحظه به لحظه حالش بهتر و بهتر شد و کلی کیف کردیم و لذت بردیم.
لحظات آخر سفر هم که کنار رودخونه زیبا و زلال و مواج نهارمون رو خوردیم، هوا آفتابی و گرم و مطبوع شده بود و حسابی کیفور و ملذذ شدیم.
صبح، سر حال و پر انرژی سر کار رفت. :)
شکرت خدا.
پی نوشت:
از ماهیت سفر که خوب بود بگذریم، کلی حسهای غرور آمیز دیگه تو این سفر بود که دیگه وقتش بود و باید اتفاق می افتاد. و کلی حس پرواز.