.: دنیاها :.
يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۵۰ ب.ظ
به نام خدا
گفتم که لحظۀ آخر، با هم دیگه خداحافظی و رو بوسی کردن، از اون به بعد، حرکاتش عجیب شد.
تمام امروز هم با خوشحالی تکون نمی خورد. مخصوصاً که منم هی بدو بدو کرده بودم و منقبض کامل بودم.
بچه م تنها شد تا دو ماه دیگه.
همش داشتم به زندگی و مرگ فکر می کردم.
دخترم، الآن می بینه که دوستش از دنیاش رفته، به همین خاطر هم خیلی براش بیتاب بود. ولی نمی دونه که یه جای بزرگ تر و شاید بهتری برای رشد بیشتر اومده.
رفتن از این دنیا به اون دنیا هم بی ربط نیست. شاید خیلی بهتر هم باشه. البته به شرطی که تو مرحلۀ قبل، به اندازۀ لازم و کافی رشد کرده باشی.
۹۴/۱۲/۱۶
مرگ هم خوبه... به همین خوبی که گفتم :)