.: میوه خوار :.
به نام خدا
هول برم داشته، باید یه سری خاطرات ننوشته رو اینجا یادداشت کنم. چون داشت یادم می رفت و چند روز پیش بهش فکر کردم و یادم اومد.
من خیلی خیلی در رابطه با میوه خوردن بد ادا هستم. خیلی.
مثلاً میوه بخوام بخورم، باید میوۀ بزرگ، تمیز، خشک، خوشگل، در یک ظرف کاملاً شیک و مجلسی سرو بشه. خودم تنها بشینم سرش. تا آخرش رو بخورم و پاشم برم. کسی از کنارش بخواد برداره، یا دست توش ببره، دیگه میوه هه برام ایده آل نیست.
حالا یادم افتاده بود اوایل بارداریم، وقتی داشتم وسایل خونه رو برای اسباب کشی آماده می کردم، تو یخچالمون چیز زیادی پیدا نمی شد، منم افتاده بودم رو فاز خوردن، در حد گودزیلا. همسر بهم می گفت: "هیولای درونت فعال شده."
یه بار رفتم سر یخچال، واقعاً داشتم می مردم، یه انگور پلاسیدۀ دون شدۀ زشت بسیار بسیار شیرین که ابداً دلخواهم نیست به شکل رقت باری ته یخچال نشسته بود کسی دست عنایتی بهش بکشه، و اصولاً میوه های این مدلی رو یا همسر باید زحمت بکشه یا باید تشریف ببرن در زباله دان.
برش داشتم و تا دونۀ آخرش رو سر یخچال با دست کثیف خوردم. خوردنی با لذت وصف ناپذیر. یه بارم یادم افتاد رفته بودیم موکت بخریم، دوباره هیولام زنده شد، وقتی برگشتیم خونه، با چادر و لباس بیرون، بدون شستن دست، رفتن سر یخچال و همونجا سرپا دو سه تا هلو و شلیل و این چیزها خوردم و حالم جا اومد و بعد تازه لباس عوض کردم.
و بعد دو سه ماه دوباره برگشتم به حال افۀ قبل. ولی علاقه به میوه همچنان در من وجود داره و یه روز رو نمی تونم بی میوه سپری کنم. ولی با همون قوانین.
پی نوشت:
کلاً تو فاز کلاس و مسخره بازی و ادا و اصول.