.: شکل جدید زندگی :.
دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۳۸ ب.ظ
به نام خدا
تولد یک هفته گی یاس سادات مصادف شد با دومین سالگرد ازدواج من و بابا. یک روز بی نهایت عالی بعد از روزهای تلخ و دردناک قبلش.
یاس سادات من، چهار روز بعد از به دنیا اومدنش، دچار زردی شد، چرا؟؟؟ به علت خوب غذا نخوردن. و تو چه می دانی که این برای یک مادر یعنی چه. و چه دلیلهایی دارد...
روز سومش بدترین روز زندگیم بود. از این طرف اون زاااار می زد از گرسنگی، از این طرف من زاااار می زدم از ناتوانی. از احساسات منفی بی فایده بودن و ... و از درد...
بیمارستان رفتیم و بستری شد. از روز تولد امام علی علیه السلام و روز پدر، که قبل زایمان برنامه ریخته بودم برای همسر اولین روز پدرش رو جشن اساسی بگیرم، تا شهادت حضرت زینب سلام الله علیها که روزهای اعتکاف بود.
یا رب ِیا رب هایی گفتم و دردهایی کشیدم و سختی هایی دیدم که نپرس. اما آب دیده شدم. مادر شدم. خوب شدم. صبور شدم و اومدم بیرون. و چقدر الطاف مادر سادات رو دیدم و چقدر لطف خدا شامل حالم بود مداوم.
بعد از اون سه روز خودم به خاطر شلخته خوردن آنتی بیوتیکهام دچار تب و مریضی خفن شدم که زیر سرم رفتم و یک سره مراقبت می طلبیدم.
و خدا خیر بده به مامان و بابا و همسر و خواهر و برادر و عروسمون و مادر همسر که هر کی یه قدمی در بهبودم برداشتن تا بلاخره غذام شد غذای بقیه و حال روزم برگشت به شکل قبل.
حالا زندگی جاریست.
هر روز چیزهای بیشتری از خصوصیات دخترم دستمون میاد و در تلاشیم که حسابی با صداهاش حال و روزش رو بفهمیم و در حل مشکلاتش قدم برداریم.
پی نوشت:
برای همۀ مامانا، آرزوی صبر و سلامتی می کنم دائم. برای نی نی ها آرزوی سلامتی و شادی مداوم.
تولد یک هفته گی یاس سادات مصادف شد با دومین سالگرد ازدواج من و بابا. یک روز بی نهایت عالی بعد از روزهای تلخ و دردناک قبلش.
روز سومش بدترین روز زندگیم بود. از این طرف اون زاااار می زد از گرسنگی، از این طرف من زاااار می زدم از ناتوانی. از احساسات منفی بی فایده بودن و ... و از درد...
بیمارستان رفتیم و بستری شد. از روز تولد امام علی علیه السلام و روز پدر، که قبل زایمان برنامه ریخته بودم برای همسر اولین روز پدرش رو جشن اساسی بگیرم، تا شهادت حضرت زینب سلام الله علیها که روزهای اعتکاف بود.
یا رب ِیا رب هایی گفتم و دردهایی کشیدم و سختی هایی دیدم که نپرس. اما آب دیده شدم. مادر شدم. خوب شدم. صبور شدم و اومدم بیرون. و چقدر الطاف مادر سادات رو دیدم و چقدر لطف خدا شامل حالم بود مداوم.
بعد از اون سه روز خودم به خاطر شلخته خوردن آنتی بیوتیکهام دچار تب و مریضی خفن شدم که زیر سرم رفتم و یک سره مراقبت می طلبیدم.
و خدا خیر بده به مامان و بابا و همسر و خواهر و برادر و عروسمون و مادر همسر که هر کی یه قدمی در بهبودم برداشتن تا بلاخره غذام شد غذای بقیه و حال روزم برگشت به شکل قبل.
حالا زندگی جاریست.
هر روز چیزهای بیشتری از خصوصیات دخترم دستمون میاد و در تلاشیم که حسابی با صداهاش حال و روزش رو بفهمیم و در حل مشکلاتش قدم برداریم.
پی نوشت:
برای همۀ مامانا، آرزوی صبر و سلامتی می کنم دائم. برای نی نی ها آرزوی سلامتی و شادی مداوم.
۹۵/۰۲/۰۶
واینکه آرامترین لحظه ها, لحظه های درآغوش کشیدن و تماشاشه...