.: far away :.
شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۲۸ ب.ظ
به نام خدا
یه وقتهایی هم هست، همینطوری که دارم باهاش بازی می کنم، یا شیر می دم، یا گریه اش رو تسکین می دم، یهو یه حالی میاد سراغم و اشکم سرازیر می شه. مسخره م نکنین، به فکر روزی می افتم که شاید بخواد برای ادامه تحصیل یا حتی زندگی ازم دور بشه. بره یه شهر دیگه، یا خارج از کشور. حالم خیلی گرفته می شه وقتی به اون روزها فکر می کنم.
بیا، الآنم که نوشتم بغضم گرفت...
پی نوشت:
یکی نوشته بود بعضی وقتها باید به "مادر" بگید "ما درد".
اینجا جاشه...
۹۵/۰۳/۱۵