آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: آغوشش... :.

چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۱۹ ق.ظ

به نام خدا

کم شده که چنین فرصتی پیش بیاد. یعنی تو این 4 ماه و سه هفته، این بار دوم بود که من و فاطمه، عمه و برادرزاده بودیم. همیشه یا من گرفتار یاس سادات بودم یا فاطمه تهران نبود یا وزنش مانعم می شد که بخوام در آغوش بگیرمش یا مشکلات دیگه. و نمی دونم حالا وزنهاشون به هم نزدیک شده یا من قوی تر شدم، یا "نیاز" مانع خستگیم شد و برام راحت بود.

امشب وقتی جیغهای ناله مانند می زد و مامان از آروم کردنش عاجز شده بود، در آغوش گرفتمش و همون طوری که نرجس بهم یاد داده بود، تمام عشق و آرامشم رو نثارش کردم و آروم شد. آروم آروم.
قشنگ همینطوری که من تو آغوشم می فشردمش، اونم منو گرم بغل گرفته بود.

نتونستم رسالت اصلی که "شیر دادن" بود رو براش انجام بدم؛ ولی تونستم آرومش کنم و نیم ساعت روی پام بخوابونمش.

یک شب آروم رو باهاش سپری کردم...



من عاشق بچه هام.

درسته که حال و حوصله م کم شده.

اما عشقم نه...



پی نوشت:

این شب رو ثبت می کنم.

خیلی کیف کردم از "در آغوشش بودن".



موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۰۶
مریم صاد

نظرات  (۳)

نووووش جونت :))  راستش منم دنبال یه فرصتی میگردم که باهاش عمه برادرزاده ای تنهایی باشیم...
۰۷ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۴۳ کشک و بادمجون
مگه میشه عاشق بچه ها نبود. این فرشته های خوشگل خدا.
پاسخ:
عزیزممممم
۰۷ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۰ کشک و بادمجون
چند رور پیش رفتم دکتر برای کشیدن بخیه هام. کلی باهام حرف زد و خداییش خیلی آرومم کرد. وسط حرفاش بود که پرسیدم : چندوقت بعد میتونم دوباره حامله شم؟چنان با تعجب نگام کرد که خنده م گرفت.گفت خیلی خیره سری. دوباره به حاملگی بعدی فکر میکنی؟ خندیدم. گفتم دکتر من عاشق بچه م. میدونی عاشق. و نمیتونم راضی شم که دخترکم تنها بمونه.من عاشق بچه م.   :)
پاسخ:
بهترین کار رو می کنی.
واقعا عالیه. 
خودتو بساز و قوی کن و آماده شو.
بوسسسسسسسس به روحیه عالیت.
ماشاالله.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی