آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: دخملی :.

دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۵۹ ق.ظ

به نام خدا

پشت ویترین غرفۀ ترشیجات شهروند ایستاده بودیم و هی همسر هوسهاش رو به خانم غرفه دار می گفت و خانم غرفه دار به من نگاه می کرد و می خندید که به جای اینکه من دلم از این چیزها بخواد، همسر می خواد.
یهو چشمش به یاس سادات که تو کالسکه بود افتاد، اون روز هر سه تا تیپ آبی زده بودیم. یاس سادات یه تی شرت آبی آستین حلقه ای با شلوار لی پوشیده بود، یه گل سر کوچولوی آبی هم به موهای نداشته اش وصل کرده بودم.
خانمه گفت اول فکر کردم پسره. گل سرشو دیدم فهمیدم دختره. چرا لباس پسرونه تنش کردی؟؟؟
و باز هم ماجرای آبی و صورتی...
گفتم گل سرو به همون خاطر وصل کردم. گفت خب چرا گوششو سوراخ نمی کنی؟

***

فرداش تو درمانگاه دم خونه مون بودیم و یاس سادات با یه گوشواره نگین دار کوچولو دخمل خوشگل ما شد.





موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۰۸
مریم صاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی