.: رویا - 2 :.
به نام خدا
" دو طرف جاده دشت تا انتها طلایی. یک بخشهایی مربع و مستطیل سبز که محل کشت و کشاورزی هست. بعضی جاها تو جاده بسته بندی های مکعبی سبز، بعضی جاها هم زرد محصولات زراعتی، وسط این رنگها، تک و توک درخت های توپی و پر با یه سایه وسیع و قشنگ. یک تراکتور قرمز هم شیار زنون از وسط این دشت طلایی در حال حرکته. ابرهای تپل سفید رو آسمون آبی آبی"
این تمام منظره مسیر اراک تا آشتیان بود. کیف می کردی. کیف می کردی. شاید حتی عکاسی و فیلم برداری هم نمی تونست حق مطلب رو ادا کنه. باید می دیدی و لذذذت می بردی و تو خاطرت نگه می داشتی و شبهایی که بد خوابی، یا غصه دار، بهشون فکر کنی و پر بشی از شادی.
تو مسیر از فرمهین، یا فراهان، که شهر قائم مقام فراهانی بود گذشتیم. بعد گرکان. شهر دکتر محمد قریب و دکترها و اساتید زیاد دیگه با همین اسم. از چندتا روستای دیگه هم گذشتیم و بین اینها، باز مناظر فوق العاده بود. کوه بود، اما شبیه کوههای دیگه نبود. قشنگ بود. رنگ بندی داشت. من خیلی از شهرهای کشورم رو دیدم، اما این مناظر این سفر رو هیچ وقت ندیده بودم. هیچ جا.
رسیدیم به آشتیان. شهر دکتر آشتیانی سلولهای بنیادی، و شهر آشتیانی های معروف و مهم دیگه. شهر گردو و باغهای گردو. اوووف. شهر خیلی آروم و کوچیک و خنک و خوبی بود. بیشتر مغازه های شهر هم به لبنیات و کلوچه و نان محلی پزی اختصاص داشت. چندتایی هم مس و سفال فروشی.
تو بازار شهر گشتیم و یکمی خرید کردیم(حبوبات هم سوغاتی های این شهر هست). نزدیک غروب بود. پرسون پرسون رسیدیم به خانه معلم.
ادامه دارد...