.: عمه جووون - 5 :.
به نام خدا
یاس سادات بار اولش بود رو در رو به زیارت عمه جان می رفت. دو بار وقتی باردار بودم رفته بودیم، اما این بار چشم در چشم و رو در رو بود.
خداروشکر کالسکه همراهمون بود. تا اینجای سفر استفاده نشده بود. من و یاس سادات با هم رفتیم داخل و با بابا، قرار گذاشتیم تا نیم ساعت بعدش. اولش یاس سادات با آیینه کاری ها مشغول بود و صفا می کرد ولی یکمی که گذشت افتاد به گریه و آروم نشد. گرسنه بود. تو اون زمان کوتاه، زیارت نامه ام رو خونده بودم ولی دیگه یاس گریه کرد و به نماز زیارت نرسیدم. شیر رو خورد و به ساعت قرار با همسر رسیدیم.
رفتم بیرون و گفتم نماز و قرآن نخوندم. قرار بود یاس سادات هم بره زیارت. این جور کارها رو می سپرم به باباش. هم با احساس تره هم راحت تره، هم مردها دور ضریح، بیشتر رعایت بچه رو می کنن تا خانمها.
اونها رفتن داخل منم با کالسکه رفتم یه گوشه کارهای دیگه ام رو انجام دادم. جلو چشمشون بودم. وقتی زیارت کردن، اومدن پیشم. بابا و یاس رفتن گردش، منم رفتم برای دیده بوسی با عمه جون.
کلی دل سبک کردم و دعا کردم و خیلی حال زیارتی خوبی داشتم.
اومدم بیرون کلی شارژ بودم.
حرفهامون رو زدیم و عشقهامون رو کردیم و رفتیم بیرون.
با همسر رفتیم داخل بازار عربها و از اون بامیه کثیفها خریدیم خوردیم و یاد سفر قبل کردیم و خوش گذروندیم.
تو پارکینگ هوا بسته و خفه بود. با وجود کولر، یاس حالش بی سرو صدا داشت خراب می شد. مجبور شدیم یه گوشه نگه داریم تا یکمی سر حال بیاد. یه ده سی سی هم آب جوشیده بهش دادم تا دوباره به حال اولش برگشت و جنب و جوشش عادی شد. یه وضی...
از شهر خارج شدیم. بالای عوارضی روی بیلبورد زده بود "مهر و ماه، مدرنترین استراحتگاه در ایران" یا یه همچین چیزی. اولین استراحتگاه همین مهر ماه بود. نمی خواستیم دیگه گول تبلیغات رو بخوریم. مدرنترین مجتمع رفاهی... که ورودیش رو رد کردیم. ولی دیدیم بنزین نداریم. از کنارش رد شدیم. بیرونش که خیلی شیک بود. کلی غصه خوردیم که آخ ببین تو رو خدا چرا رد کردیم و ... که یهو یه ورودی دیگه سر راهمون ظاهر شد. تو پمپ بنزین نارنجی و خوشگلش بنزین زدیم. اذان شده بود. گفتن دستشویی داخل پمپ بنزین هنوز فعالیتشو شروع نکرده و برید داخل مجتمع.
کلی غر زدیم به عبارت "مدرنترین" شون. به سمت مجتمع حرکت کردیم تا نماز بخونیم بعد راه بیفتیم.
ادامه دارد...