آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: شاهد :.

جمعه, ۲۱ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۲۶ ق.ظ

به نام خدا

همسر اگر همکاری کنه و با یاس سادات بازی کنه، می تونم مهمونی بدم. البته اگر یاس سادات هم با باباش همکاری کنه!

از بعد از به دنیا اومدن یاس سادات این سومین مهمونی ای بود که می دادم.

دو بار قبل، تعداد کم بود. یه ساعته کار تموم شد. یه بار دوستم بود یه بار یکی از برادرهای همسر که چون ماشاالله بچه شون فرفره هست نمیشه عمومی تو خونه مون با بقیه دعوتشون کنم. 

ولی امشب تعداد زیاد بود. دیشب که تا دیروقت خرید بودیم. همین دیشب هم اتقاقی دعوت کردیم. تا نصف شب که جا به جا کردن خریدها طول کشید. شب هم یاس سادات چندین بار بیدار شد و بدخواب بودم. صبح دیر بیدار شدم ولی تا ساعت 6 و نیم یک ثانیه وقت نداشتم بشینم. یاس سادات هم هی می خواست باهام باشه و وقتمو مثل روزهای دیگه باهاش سپری کنم، که بدجور دست و پام تو هم می رفت.

برخلاف همیشه، به دسر و کیک اصلا فکر نکردم، ولی کیفیت خوبی از آنچه پختم ارائه دادم. اینو از اونجایی می گم که فقط یه قابلمه کوچیک برنج خالی موند. هم خوردن و هم بردن. الحمدلله.


الان که تو تخت دراز کشیدم دلم راضی و شاده. اما تمام بند بند وجودم له لــــــــه.





پی نوشت:

بین همه، مادر همسر از همه افسرده تره.

خیلی کم می خنده.

همش بغض داره.

هعیییی.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۲۱
مریم صاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی