.: لبخند :.
جمعه, ۲۴ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۰۵ ب.ظ
به نام خدا
دیروز بعد از عمری قسمت شد رفتیم بهشت زهرا. و قبل از همه اونها، رفتیم حرم امام.
داخل حرم خیلی وقت بود نرفته بودم. اون بار سرسره سنگی های درهای ورودی هنوز بود و بچه ها مثل بچگی ما روشون مشغول بازی بودن. مفروش هم نبود و بدوبدوها و سکه بازی ها هنوز جریان داشت.
بعد از ورود، قبل از امام، سقفها جلب توجه کردند. بعد هم سلام به امام عزیز و فاتحه و نماز و خروج.
برخلاف همیشه که زیارت اهل قبورمون با مادربزرگ و پدربزرگ من شروع می شد، این بار با شهدای آتش نشانی شروع کردیم. دو شهید جدید، سر مزارشون غلغله بود. و فقط یک جا، اون هم جلوی در، خالی مونده.
بار قبل، یاس حضور خارجی نداشت، اما این بار یاس سادات هم آشنا می شد با این بخش از بهشت زهرا... همکارهای بابا و ...
پی نوشت:
ما پذیرفته ایم.
پذیرش کاری هست که ما انجام می دیم.
با لبخند.
۹۵/۱۰/۲۴
+
خدا رحمتشون کنه :(
اتفاقا امروز صبح یادشون بودم