.: پنج شنبه فیروزه ای :.
به نام خدا
هیچ وقت فکر نمی کردم با وجود یاس سادات بتونم مطالعه کنم. یکی از دوستهام سری کتابهای "من دیگر ما" رو بهم هدیه داده بود، اون رو نمی تونستم بخونم و متوجه بشم، گذاشتمش کنار. بعد کتاب "خدمات متقابل اسلام و ایران" رو هم که دستم بود، باید در سکوت کامل می خوندم تا به دلم بشینه و به خاطر بسپارم. ولی این یکی، وسط بازی های یاس، وسط دیدن تلویزیون، بین هم زدن غذا و مواظبت از نسوختنش، مطالعه شد و کیف کردم.
اوایلش خیلی خوشم نیومد. یعنی با اون دیدی که رفته بودم سراغش، بیشتر برام حال گیری بود. اواسطش که یه جاهایی خیلی خیلی حرصی بودم از نویسنده. اما از فصل 6 و نیم به بعد، دیگه وضع فرق کرد. یا داخل داخل داستان رفته بودم، یا نویسنده تازه دستش اومده بود که چی کار کنه که حسابی به دلم نشست.
ولی از اول ِاول داستان، برام تور پهن کرد و حسابی اسیرش شدم. خوابش رو می دیدم. غذا که می پختم ذهنم مشغولش بود و همش برای خودم دنبال پایان بندی می گشتم و سعی می کردم وقایع رو حدس بزنم.
خلاصه که خوب بود و یه نوازش خوبی شدیم با این کتاب.
به قول اون آقاهه:
...I Love You Imam Reza
پی نوشت:
این دومین کتابی بود که ازش می خوندم. کتاب اول "لبخند مسیح" بود. که باید دوباره بخونمش. و حالا که کتاب تموم شده، برام جالبه که چقدر ماجراهای من رو می نویسه این آدم؟! هم اون موقع هم حالا.