آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: خدای من :.

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۱۷ ق.ظ

به نام خدا

خیلی ناگهانی، اتفاق افتاد. براش خیلی تمرین کرده بودیم ولی هیچ فکر نمی کردم، اینطوری یهو بهم نشون بده...

و تمام مدت فکر می کردم، اگر یک روز اولین نفری باشه که به یه سیاره دیگه پا می گذاره. یا با قدمهاش یک اولین دیگه مثل اولین "آرمسترانگ" انجام میده، آغازش از این زمان و در این مکان بوده. 

در یک هفته به یازده ماهگی. مورخ 23 اسفند 95، وسط خونه تکونی مامان. 


***


خونه خودمون به سمت مبل هدایتش کردم. به جای سه قدم همیشگی که خودش بر می داشت، 5 قدم برداشت. داشتم از ذوق می مردم. 

خونه مامان اینها اومدم بهشون نشون بدم. به سمت مبل هدایتش کردم. رفت. ولی یهو جهتش رو عوض کرد. رفت و رفت و رفت و رفت. و من شکه بودم. و باز تکرار کرد و همچنان ادامه می ده و دلش جرئت پیدا کرده و هی به خودش تمرین بیشتری می ده.

درست یک ماه و یک روز از اولین دندونش می گذره. 

برای دندونش جشن نگرفتم. برای اولین قدم زدنهاش چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟




پی نوشت: 

واقعاً وصف ناپذیره حالم با دیدن این موفقیت.

و چه زیباست این جمله که حق مطلب رو ادا می کنه وقتی براش با آواز بعد از هر در آغوش گرفتن می خونم:

"آفرین بر کوشش ارزنده ات "



الحمدلله الحمدلله الحمدلله...

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۲۵
مریم صاد

نظرات  (۲)

ای جانم به یاس پر تلاش.
مبارک باشه راه افتادنش.
پاسخ:
😙
۲۸ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۴۶ کشک و بادمجون
یاد اولین راه رفتن مارال افتادم.اونم خونه ی مامان بود. چقد ذوق کردیم جیغ زدیم :))  ولی ولی ولی بیچاره شدی دیگه :)))  دیگه شد یه بچه ی پرخطر. استرسهات شد هزار برابر ؛-)
پاسخ:
فقط دلم میخواد وقت نماز ببینیم.
چه نمازهای با حضور قلبی میخونم من...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی