.: له له :.
به نام خدا
بیست روز تا تولد یاس سادات باقی مونده. در نبرد شدید خیر و شر هستم. برای انجام دادن یا ندادن همه چیز:
یکی اینکه: مهمونی ای که هم خانواده خودم باشن هم خانواده همسر یا یه جشن خودمون مثل همه تولدهای دیگه مون. و دیگری: برم تو فاز تم و این جینگول بازی های الانی که خیلی هم خارجکیه یا اون مدل سنتی کاغذ کشی و کیک و کارهای ساده و خاطره انگیز قدیم.
حالا؛ امشب کل خانواده همسر شام مهمونمون بودن و خیلی بهم به خاطر وجود بچه ها فشار اومد. خیلی. ولی ازون طرف نمی تونم این لطفی که خدا برای یاس سادات قرار داده رو ازش بگیرم و بهش بی توجه باشم. اونم تو این دوره زمونه. داشتن پسر عمو و دختر عموهای زیاد. یعنی توان جسمیم خیلی پایینه وگرنه از خدامه. نمی دونم چی کار کنم. الان که خیلی خسته م. خیلی.
ولی حالا کلا داشتم تو تم ها نگاه می کردم. چیز چشم گیری به نظرم نرسید. من عاشق رنگین کمانم که اینو چند وقت پیش هم دختر دایی و هم دختر عموش استفاده کردن و این گزینه پرید. هرچند همین رنگین کمان رو اگر من بخوام کار کنم قطعا متفاوت با مال اون دوتا میشه. ولی کلا بیخیالش شدم.
رفتم تو فکر یاسی و سفید و المان "یاس".
کلا رنگ بنفش رنگ خیلی مورد علاقه ای برام نیست اما می تونم باهاش جوری برخورد کنم که دوستش داشته باشم.
کارهای تزئینی رو می تونم کم کم از الان انجام بدم تا اون موقع اذیت نشم. اما پذیرایی های دیگه چی؟؟؟ خیلی خسته م. خیلی...
اصلا آدم تو خستگی هیچ تصمیمی نباید بگیره. هیچ تصمیمی. اه آخه من چقدر خسته م. خیلیییییییی.
:))))))))))))))))))))))))))))))
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است.
خسته م. خسته.