.: ما :.
به نام خدا
آقا، یکی از اقوام همسر، رشته تحصیلیش "نقشه برداری" بوده در مقطع ارشد. بعد نظام مهندسی هم داره و فعلاً خانه دار هست و مشغولیت خارج از خونه نداره. هر از گاهی هم از زبان دخترش می شنویم که با افتخار می گه:
" مامان ِمن نقشه بردااااره"
و ما هم می خندیم...
امروز که حسابی مشغول هنرنمایی برای تولد یاس سادات بودم، دیدم لوگوی یکی از پروژه های دانشگاهی رو دارم روی مقوا اجرا می کنم. پروژه نهایی ترم آخر. بعد یاد اون دختر فامیل افتادم. یاس سادات رو بغل کردم و بهش نشون دادم چیا درست کردم. بعد تو گوشش گفتم :
"مامان اینها رو می بینی؟ اینها از تحصیلاتم نشأت گرفته. من یک گرافیستم. مامان شما یک گرافیسته. حتی وقتی داره آشپزی می کنه. یا کیک می پزه. یا لباسات رو برای مهمونی حاضر می کنه. یا اینطوری کاردستی درست می کنه برای تولدت."
و باز برای ده ها هزارمین؟!؟! بار به رشته تحصیلیم افتخار کردم. به اینکه رشته ای خوندم که تو رگ و ریشه زندگیم جریان داره. و من همچنان گرافیستم. حتی اگر بابتش پولی دریافت نکنم.
پی نوشت:
تزئینات تولد هم تموم شد.
لحظه شماری می کنم برای سه شنبه هفته دیگه.
برای برق چشم بابا. افتخار کردن مامان. لذت بردن ماماجون و تشویقهای محمد. و نرجس هم که مشاور اعظم است. اگه همسر بود اول به اون نشون می دادم. ولی نیست و طبق معمول نرجس جایگزین.
و فردا.
روز بابا شدن بابا. البته برای همسر دومین ساله. پارسال هم روز پدر، پدر شده بود. و یاس سادات 3 روزه بود و برای زردی بستری شد و من تا سه روز اشک ریختم...
مامان من گرافیسته
بگو عزیزم بگو
مامان من گرافیسته
:))