.: فقط حیدر، امیر المؤمنین است :.
سه شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۵۴ ب.ظ
به نام خدا
دیشب، اولین بار برای جشن به همراه یاس سادات به هیئت رفتیم.
برام جالب بود که تا دیشب فکر می کردم هیچ بچه ای تو هیئت نیست و دیشب دیدم اااااا چقدر بچه؟!؟!؟! کلی هم دخترم علی علی گفت. ولی چون دیر وقت بود خسته و بی حوصله بود. مخصوصاً که کفشش رو هم نبرده بودم و اون دوست داشت راه بره و مجبور بود همش تو بغلم باشه و این خیلی کلافه ترش می کرد.
آخر شب هم تا پاسی از شب مشغول تزئین کیک باباها(بابای خودم و همسر) بودم و خدا خیر به نرجس بده یکی دو ساعتی با یاس بازی کرد که این مهم میسر شد.
امروز هم همون اول صبح که همسر از ایستگاه اومد، هدیه ها و سورپرایزها رو بهش اهدا کردیم و با دیدن کیک بسیار شعف ناک شد و کلی بهم افتخار کرد(البته فکر کنم).
خلاصه که اینطور.
پی نوشت:
از بعد به دنیا اومدن یاس سادات، با مادرهایی که بچه هاشون یکی دو ماه کوچیکتر و بزرگتر از یاس سادات هستن دوست شدم. یعنی صرفاً فالور، بعد امروز که همگی برای همسرهاشون جشن گرفته بودن و بهشون تبریک می گفتن نمی دونم چرا هی بغضم می گرفت. هنوزم نفهمیدم چرا.
الهی سایه همه بابا ها بالای سرمون حفظ بشه.
عیدتون هم مبارک
۹۶/۰۱/۲۲
دیشب به این نتیجه رسیدم که چقدر بچه داری برام کار آسون و لذت بخشیه!!