.: تولدانه :.
به نام خدا
خب، جشن تولد داخل خونه یه روز افتاد جلوتر. یعنی شب تولد یاس سادات. همون موقعی که دردهام شروع شده بود و می گرفت و ول می کرد. اون موقع هر 10 دقیقه 30 ثانیه شده بود و وقت درد، نفسم رو حبس می کرد.
تو کلاس زایمان گفته بود دردهاتون که شروع شد برید بگردید. از قنادی شروع کردیم و یه عالمه شیرینی تر گرفتیم بخوریم (که نخوردم و نصیب همسر شد) بعد کلی قدم زدیم و بعد همسر رفت گوشیش رو درست کنه و من هم تو ماشین حالم معنوی بود و اشک می ریختم و دعا می کردم.
اقای مغازه دار روبرویی کاملا حواسش به من بود که چمه دارم گریه می کنم. بعدش رفتیم خونه مامان اینهای همسر که همه اونجا بودن. به همسر گوشزد کرده بودم کسی مطلع نشه. چون معلوم نبود چقدر طول بکشه.
وقتی مامان همسر باهام حرف می زدن و همزمان دردم شروع می شد و منتظر جواب ازم بودن، لبخند احمقانه می زدم و ایشون با تعجب نگاهم می کردن. درد که می رفت جوابشونو می دادم.
اره خلاصه، اون شب قرار شد جشن خونگیمون رو برگزار کنیم و فردا شبش جشن خارج از خونه رو.
امشب کارت دست ساز جشن خارج از خونه رو به خانواده همسر تقدیم کردم و بسیار هیجان زده هستم و دلم می خواد زودتر کارها شروع بشه. یکشنبه بشه و من مشغول کارهام بشم. هووووم. 😊