.: مناجات :.
پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۰۴ ق.ظ
به نام خدا
داشتم بهش می گفتم که چقدر دلم می خواد باهاش تنهای تنها باشم.
گفت چیزی نمونده. خیلی زود تمام اطرافیان از دور و برت می رن و سالها با هم تنها می مونین.
دلم لرزید.
دلم ازین تصویر لرزید.
دلم خواست کنار هم باشیم اما اینهمه اعصاب خردی نباشه. اینهمه همه چی قاطی نباشه. باشیم و بگیم و بخندیم. مثل قدیما. کاش آدمها عوض نمی شدن. کاش دلخوری وجود نداشت. کاش انقدر سخت نمی گرفتیم. کاش یه گوش در بود یه گوش دروازه. کاش ثبت وقایع بد فقط چند ثانیه توی مغز صورت می گرفت و بعد ناخوداگاه فرت می شد.
می دونم آدمهایی هستن که این نعمتها رو دارن. فراموشی. دروازگی گوش. مهربان بودن. و اینها یعنی شدنیه. میشه که یک انسان عادی اینگونه باشه. پس پلیز عنایت کن خدای خوبم.
دلم می خواد کنار همه آدمها خوشحال زندگی کنم. و پر باشم از حسهای خوب و مثبت. پلیز گاد پلیز.
۹۶/۰۲/۰۷
خیلی سخته، خیلی ولی نشدنی نیست.
بعضی حرفا خیلی تیزن متاسفانه، قابل این که به دروازه برسان حسابی خراش میدن.
من چند ساله دارم یه سعی گنده انجام میدم که اولا با حفظ ادب و اخلاقیات و .. همون موقع اگه تونستم جواب بدم، اگه نه و نتونستم، بگذرم و دیگه هی خود خوری نکنم، بگذرم ولی فراموش نکنم که این آدم خار داره حرفش!!