آبی بی انتها

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۰۴/۰۷
    end

.: پس از حادثه :.

شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ق.ظ

به نام خدا

یاس سادات بعد از واکسن یک سالگی که شامل سرخک سرخجه و اوریون بود، بر طبق پیش بینی مسئول بهداشت و برخلاف تصور خودم چون قبلا رزوئلا گرفته بود، چند روزی بی تابی کرد و اعصااااااابمون رو شب و صبح خووووورد کرد بچم، مثل چسب بهم چسبیده بود و بی اشتها شده بود و تنش گرم بود و کلافه بود و کلافه مون کرده بود. یک روز در معاینه دهانش، متوجه شدم یکی از دندونهای بالایی داره در میاد و بعد یهو بدنش یه عالمه دونهای درشت ریخت بیرون. دکتر مهربونش گفت هیچ طوری نیست و فقط استامینوفن و صبوری.

با بدبختی؟! صبوری کردیم و دونها از بین رفت و نیش دندون در اومد و برای یاس سادات نون تست خریدیم و خامه و عسل رو با هم مخلوط کردیم و کوچولو کوچولو رو زیرپایی بززززرگ نویی که مخصوصش خریدم بهش دادم و خورد و کیف کرد و کیف کردمممم. یعنی صبحها از اعصاب خردی اینکه حالا بهش چی بدم بخوره ترجیح می دادم بیدار نشم، ولی دیگه دخترم بزرگ شده انگار.

هنوز چند روزی از این اتفاق مسعود نگذشته و آبریزش دندانش باز شروع شده و نوید یه فسقلی سفید دیگه تو دهانش رو میده و من هی آب و آب تر می شم وقتی نمی تونم غذا و کلا چیزی برای گرسنه نموندن براش پیدا کنم که میلش بهش بکشه...

هعی مادر جان...

لطفا قدر مادرهاتون رو بدونین...




موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۶/۰۲/۱۶
مریم صاد

نظرات  (۲)

ای مادر. خیلی‌ گناهی میشن وقتی‌ بی‌ حالن و بی‌ اشتها.

مامان‌ها هم که واقعا بیشتر گناه دارن چون مستاصل می‌شه آدم این جور وقتا.

پاسخ:
واقعاااااا
۲۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۱۴ کشک و بادمجون
کجایی خانوم ؟
پاسخ:
زیر سایه شما. 😊

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی